دو برادر یا دو دوست
دو برادر یا دو دوست✨
قسمت۱۱🌌
نویسنده◇
ان پنچ نفر در حال دویدن بودند تا به یک جای امن برسند و شب در انجا چادر بزنند...
خارپشت ابی که جلوتر از همه بود سرعتش را کم کرد و گفت :
سونیک : من حس میکنم یا واقعا چن نفر دیگه هم اینجان
ناکلز : اره منم همون حسو دارم
در این حال خارپشت نقره ای به عقب نگاه کرد و یکی از ان هیولا ها را دید که با نگاهی بد به انها نگاه میکرد
سیلور : بچه هر کاری میکنین فقط به پشت سرتون نگا نکنید
همه : باشه
انها انقدر دویدند که دیگر جانی برایشلن نمانده بود.صب به راه افتادند ولی هنوز به یک پناه گاه خوب نرسیدند
سونیک : به جان من یه جا چادر بزنیم دیگه نا ندارم
شدو : این قدر زر نزن
سونیک : از ساعت نه هیچی نخوردم دارم میمیرم
تلنز : پس وای به حال اون کسایی که روزه میگیرن ... تو که فک کنم کله گنجشکیشو بگیری مردی(اروم خندیدن)
سونیک از این حرف تلنز عصبانی شد و غرید
سونیک : من الان از کسایی که روزه میگیرن بیشتر گرفتم( واقعا ببخشید )
سیلور : میخواین بس کنین یا نه
شدو❤
این سونیک چرا اینقدر زر میزنه ... مخمو خورد...البته حقم داره ... چون از صب تا الان حتی یه لیوان ابم نخورده ... که سیلور وایساد و ما هم پشت سرش وایسادیم
سیلور : بهتره اینجا چادر بزنیم ... غذا هم خواستید میوه هست( نگا کردن به سونیک )
سونیک : نگفته بودی هم داشتم همین کارو میکردم( دهنش پر از میوه) یام یام یام...
آههه از دستت سونیک نمیدونم باید چه کار کنم
چادرامو زدیم و شبو اونجا خوابیدیم
تلنز و ناکلنز کنار هم ... سیلور با عروسکش ... منو سونیک هم با هم ( همشون تو یه چادر جا شدن . بزرگ بوده چادره ) سونیک منو بغل کرده بود و هی تو خواب با خودش حرف میزد
گوشمو به دهنش نزدیک کردم که ببینم چی میگه
سونیک : شدو ... شدو
که یکدفه صدای ردو برق اومد و همه بیدار شدن
همه به جز من : اَااااا
گوشامو قبل از اینکه عربعه بکشن گرفتم ...
من : چه خبرتونه مگه سیزده به دره
تلنز : صداش خیلی بلند و وحشتناک بود انتظار ترسیدنو نداری
من : نه
ناکلز : اهم اهم اگه میخواین شروع به سخن گفتن کنین( در چادرو باز میکنه ) بفرمایید بیرون
تلنز : من که میخوام بخوابم شب خوش
همه : شب خوش
تلنز : نباشد
سیلور : تلنز بچه گیر اوردی
تلنز : ما خوابیدیم ، بابا خوابیدیم
تلنز اروم گرفتو سیلور و ناکلز و خودش هم خوابیدن منم داشت چشام میرفت که صدای سونیکو شنیدم
سونیک : شدو میشه یه لحظه نخوابی
بهش نگا کردم .اصلا یادم نبود که سونیک از ردو برق میترسه
من : آههه بیا اینجا
میاد تو بغلم و منو محکم میگیره
سرش رو اروم نوازش کردم تا یکم اروم تر شه
من : هیشششش اروم باش سونیک
با اینکه الان ۱۹ سالشه ولی رفتارش درست شبیه یه بچه ۴ ..۵ سالست
به سونیک نگا کردم خواب بود
هاام بهتره منم بخوابم
ادامه دارد...
قسمت۱۱🌌
نویسنده◇
ان پنچ نفر در حال دویدن بودند تا به یک جای امن برسند و شب در انجا چادر بزنند...
خارپشت ابی که جلوتر از همه بود سرعتش را کم کرد و گفت :
سونیک : من حس میکنم یا واقعا چن نفر دیگه هم اینجان
ناکلز : اره منم همون حسو دارم
در این حال خارپشت نقره ای به عقب نگاه کرد و یکی از ان هیولا ها را دید که با نگاهی بد به انها نگاه میکرد
سیلور : بچه هر کاری میکنین فقط به پشت سرتون نگا نکنید
همه : باشه
انها انقدر دویدند که دیگر جانی برایشلن نمانده بود.صب به راه افتادند ولی هنوز به یک پناه گاه خوب نرسیدند
سونیک : به جان من یه جا چادر بزنیم دیگه نا ندارم
شدو : این قدر زر نزن
سونیک : از ساعت نه هیچی نخوردم دارم میمیرم
تلنز : پس وای به حال اون کسایی که روزه میگیرن ... تو که فک کنم کله گنجشکیشو بگیری مردی(اروم خندیدن)
سونیک از این حرف تلنز عصبانی شد و غرید
سونیک : من الان از کسایی که روزه میگیرن بیشتر گرفتم( واقعا ببخشید )
سیلور : میخواین بس کنین یا نه
شدو❤
این سونیک چرا اینقدر زر میزنه ... مخمو خورد...البته حقم داره ... چون از صب تا الان حتی یه لیوان ابم نخورده ... که سیلور وایساد و ما هم پشت سرش وایسادیم
سیلور : بهتره اینجا چادر بزنیم ... غذا هم خواستید میوه هست( نگا کردن به سونیک )
سونیک : نگفته بودی هم داشتم همین کارو میکردم( دهنش پر از میوه) یام یام یام...
آههه از دستت سونیک نمیدونم باید چه کار کنم
چادرامو زدیم و شبو اونجا خوابیدیم
تلنز و ناکلنز کنار هم ... سیلور با عروسکش ... منو سونیک هم با هم ( همشون تو یه چادر جا شدن . بزرگ بوده چادره ) سونیک منو بغل کرده بود و هی تو خواب با خودش حرف میزد
گوشمو به دهنش نزدیک کردم که ببینم چی میگه
سونیک : شدو ... شدو
که یکدفه صدای ردو برق اومد و همه بیدار شدن
همه به جز من : اَااااا
گوشامو قبل از اینکه عربعه بکشن گرفتم ...
من : چه خبرتونه مگه سیزده به دره
تلنز : صداش خیلی بلند و وحشتناک بود انتظار ترسیدنو نداری
من : نه
ناکلز : اهم اهم اگه میخواین شروع به سخن گفتن کنین( در چادرو باز میکنه ) بفرمایید بیرون
تلنز : من که میخوام بخوابم شب خوش
همه : شب خوش
تلنز : نباشد
سیلور : تلنز بچه گیر اوردی
تلنز : ما خوابیدیم ، بابا خوابیدیم
تلنز اروم گرفتو سیلور و ناکلز و خودش هم خوابیدن منم داشت چشام میرفت که صدای سونیکو شنیدم
سونیک : شدو میشه یه لحظه نخوابی
بهش نگا کردم .اصلا یادم نبود که سونیک از ردو برق میترسه
من : آههه بیا اینجا
میاد تو بغلم و منو محکم میگیره
سرش رو اروم نوازش کردم تا یکم اروم تر شه
من : هیشششش اروم باش سونیک
با اینکه الان ۱۹ سالشه ولی رفتارش درست شبیه یه بچه ۴ ..۵ سالست
به سونیک نگا کردم خواب بود
هاام بهتره منم بخوابم
ادامه دارد...
- ۳.۲k
- ۰۸ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط