دختر کیم
دختر کیم
پارت ششم
________________
ویو ا.ت
تو خونه نشسته بودم و منتظر بودم سوجون بیاد آخه اینجا وسط جنگل واقعا ترسناک بود اونم الان که دیگه کم کم خورشید داره غروب میکنه و اگر از پشت پنجره جنگل رو ببینی تاریکه تاریکه نشسته بودم که یکدفعه ....
نشسته بودم که یکدفعه در محکم باز شد ترسیدم و یکم رفتم عقب ...تاریک بود و قیافه شون دیده نمیشد
+س،سوجون؟! ت،تویی ؟! اصلا شوخی قشنگی نیست هاا ... سوجون؟!
یکدفعه اون چند نفر اومدن نزدیک تر که قیافه شون معلوم شد ...
+ت،تو؟! ...برو بیرون ....برو بیروننن
کم کم نزدیکش میشدن
+جیغ میکشم هاا برو بیروننن
اصلا به حرفاش توجه ای نمیکردن
+نیاین جلووو (داد)
که یکدفعه همه وایستادن و یه راهی رو باز کردن تا یه نفر از بینشون بیاد بیرون ...از عطرش ، صدای کفشاش روی این زمین پارکت ای معلوم بود کی بود
_رو آسمونا دنبالت میگشتم ...ولی رو زمین پیدات کردم کیم ا.ت
+چی از من میخوای ها ؟!
_شاید خودتو ...چند. بار بهت گفتم فرار از دست من عاقبت خوبی نداره ها ؟!
+ب،بهت گفتم که ...به خدا نمیدونم پدرم کجاست ...راست میگم
_مهم نیست ...کاری میکنم امشب همه چی یادت بیاد ...جوری از درد به خودت بپیچی که نتونی تا یک ماه راه بری
نامجون با خونسردی و بی خیالی تمام حرف میزد اما ا.ت چی ؟! اون دختر داشت مثل بید به خودش میلرزید
+من...
_ببرینش
آون آدم ها سمتش اومدن و دست هایش رو گرفتند
+نه نه ولم کنید ...ولم کنیددد ...تروخدا ...نامجون غلط کردم ...بگو ولم کنن ...نامجونن
پرش زمانی به عمارت کیم نامجون *جانشین کیم چان سو و رییس مافیا*
از پله های عمارت بالا میرفت ...حتی از داخل اتاق هم میشد صدای قدم هاش رو شنید ...هر لحظه که نزدیک تر میشد ترس ا.ت هم بیشتر میشد ...باید می ترسید نامجون دیگه مثل قبلنا نبود ...روی تخت مشکی رنگ که متعلق به نامجون بود نشسته بود و از استرس پاهاش رو به زمین میزد
که قفل در به صدا در اومد ...و در باز شد
قامت نامجون جلو در نمایان شد
پشت سرش در رو قفل کرد
دو تا دکمه بالا پیرهن سفیدش رو باز کرد
_بد کاری کردی ا.ت
+ب،زار برم ...قول میدم ،قول میدم پدرم رو پیدا کردم بهت بگم
_نه ...تو این کار رو نمیکنی میدونی پدرت با اینکه میدونه کجایی ولی حتی نگرانت هم نشده ولی باز هم لو نمی دیش
+چ،چرا ...قول میدم ...فقط بزار برم پیش دوست هام
_متاسفم ...ولی دیگه نمیزارم از زیر دستم فرار کنی ...حتی شده به خاطر پیدا کردن پدرت اون شیش تا دوستت رو بکشم اینکار رو میکنم
+نه،نه خواهش میکنم با اون ها کار نداشته باش
_پس تاوانش رو با ب،بدنت بده تا باهاشون کار نداشته باشم
+
ادامه تو کامنت ها
تو یک خماری بمونید که 😁
پارت ششم
________________
ویو ا.ت
تو خونه نشسته بودم و منتظر بودم سوجون بیاد آخه اینجا وسط جنگل واقعا ترسناک بود اونم الان که دیگه کم کم خورشید داره غروب میکنه و اگر از پشت پنجره جنگل رو ببینی تاریکه تاریکه نشسته بودم که یکدفعه ....
نشسته بودم که یکدفعه در محکم باز شد ترسیدم و یکم رفتم عقب ...تاریک بود و قیافه شون دیده نمیشد
+س،سوجون؟! ت،تویی ؟! اصلا شوخی قشنگی نیست هاا ... سوجون؟!
یکدفعه اون چند نفر اومدن نزدیک تر که قیافه شون معلوم شد ...
+ت،تو؟! ...برو بیرون ....برو بیروننن
کم کم نزدیکش میشدن
+جیغ میکشم هاا برو بیروننن
اصلا به حرفاش توجه ای نمیکردن
+نیاین جلووو (داد)
که یکدفعه همه وایستادن و یه راهی رو باز کردن تا یه نفر از بینشون بیاد بیرون ...از عطرش ، صدای کفشاش روی این زمین پارکت ای معلوم بود کی بود
_رو آسمونا دنبالت میگشتم ...ولی رو زمین پیدات کردم کیم ا.ت
+چی از من میخوای ها ؟!
_شاید خودتو ...چند. بار بهت گفتم فرار از دست من عاقبت خوبی نداره ها ؟!
+ب،بهت گفتم که ...به خدا نمیدونم پدرم کجاست ...راست میگم
_مهم نیست ...کاری میکنم امشب همه چی یادت بیاد ...جوری از درد به خودت بپیچی که نتونی تا یک ماه راه بری
نامجون با خونسردی و بی خیالی تمام حرف میزد اما ا.ت چی ؟! اون دختر داشت مثل بید به خودش میلرزید
+من...
_ببرینش
آون آدم ها سمتش اومدن و دست هایش رو گرفتند
+نه نه ولم کنید ...ولم کنیددد ...تروخدا ...نامجون غلط کردم ...بگو ولم کنن ...نامجونن
پرش زمانی به عمارت کیم نامجون *جانشین کیم چان سو و رییس مافیا*
از پله های عمارت بالا میرفت ...حتی از داخل اتاق هم میشد صدای قدم هاش رو شنید ...هر لحظه که نزدیک تر میشد ترس ا.ت هم بیشتر میشد ...باید می ترسید نامجون دیگه مثل قبلنا نبود ...روی تخت مشکی رنگ که متعلق به نامجون بود نشسته بود و از استرس پاهاش رو به زمین میزد
که قفل در به صدا در اومد ...و در باز شد
قامت نامجون جلو در نمایان شد
پشت سرش در رو قفل کرد
دو تا دکمه بالا پیرهن سفیدش رو باز کرد
_بد کاری کردی ا.ت
+ب،زار برم ...قول میدم ،قول میدم پدرم رو پیدا کردم بهت بگم
_نه ...تو این کار رو نمیکنی میدونی پدرت با اینکه میدونه کجایی ولی حتی نگرانت هم نشده ولی باز هم لو نمی دیش
+چ،چرا ...قول میدم ...فقط بزار برم پیش دوست هام
_متاسفم ...ولی دیگه نمیزارم از زیر دستم فرار کنی ...حتی شده به خاطر پیدا کردن پدرت اون شیش تا دوستت رو بکشم اینکار رو میکنم
+نه،نه خواهش میکنم با اون ها کار نداشته باش
_پس تاوانش رو با ب،بدنت بده تا باهاشون کار نداشته باشم
+
ادامه تو کامنت ها
تو یک خماری بمونید که 😁
۵.۶k
۲۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.