رمان مثلث برمودا
#رمان_مثلث_برمودا
پارت⑥
جانیه نوشته:عشق همیشگیم تا روز مرگم از تو دست نمی کشم
و در پیام بعدی نوشته:الیسا خیلی دوست دارم لجبازی نکن بیا ازدواج کنیم
بعدی:الیسا حالت خوبه کجایی؟
بعدی:لطفا جواب زنگامو بده
بعدی:حداقل گوشیتو بردار بعد قطع کن
واییی چقدر چرت نوشته حالا نه اینکه همیشه جواب می دادم بخوام الان جوابشو بدم
شمارمو که خودم ندادم بابام داده بعدشم از وقتی گرفته مثل چی پیام میده من حتی جواب اولین پیامشم ندادم که بخوام جواب چرتو پرتاشو بدم
ولی دیگ خیلی رو مخ بود نوشتم:نترس تا تو منو نکشی من نمی میرم
معلوم بود خوشحال شده بود به ثانیه نشد نوشت
سلام عشقم
من مونده بودم با این بی غیرتی و پرویی این بشر
جوابشو ندادم زنگ زد برا اولین بار جوابشو دادم: کنه ی بی غیرت پرو اگه به احترام بابا و مامان نبود هزار تا فحش نسارت می کردم حیف کاش کاش.......
گفت:بگو بگو تو هرچی بگی قبول فقط...
نزاشتم ادامه ی حرفشو بگه گفتم:ازدواج اره میخوای خون آشامم کنی بعدش یه نفر دیگ اگر میشد خودمو میکشتم باتو ازدواج نمی کردم فکر کردی خیلی زرنگی نه آقا من ازتو زرنگ ترم حالا که اینجوره فردا ......
بقیه حرفمو خوردم داشتم لو می دادم همین مونده بود با این بی غیرت قرار بزارم
ولی فهمید نوشت: واقعا خیلی ممنونم الیسا می دونستم
می دونستم
گفتم: ای خدا فقط همین مونده بود فردا میام خونت لوکیشن بفرست به مامانم اینا هم بگو رابطم باهشون زیاد امروز خوب نبودم فقط میخوام اومدم بگی بهم عشقمو و.....
گفت: باشه هرچی توبگی خانومم
گفتم:نشنیدم
گفت هیچی باش باش
حالم از هرچی پسر لوس و ننره بهم میخوره اه اه
ساعت ۱۰ بود مامان اینا و الی تو هال بودن و چون من مثلا باهشون قهر بودم تو اتاقم بودم به جانی پیام دادم
فردا ساعت یک شب میام
اوه چه قلطی کردما چرا یک خب هفتم میشد اون موقع هم هوا تاریک بود حالا پاکم نمیشه وایی
نوشت: لوکیشنو فرستادم خواهرمم فرستادم بره خونه ی شمال
باز بهش رو دادما حوصله جر و بحث نداشتم فقط نوشتم:کاش زودتر بمیری از دستت راحت شم
نوشت: خوب بخوابی
اه ساعت ۳ بود
با صدای جیغ جیغ خواهر گرام بلند شدم گفت میدونی ساعت چنده
هوم
ساعت ۴
صبح؟
نه اجی ظهر
چییی
قرار دارم
باکی شیطون
با اجازه بادوستم
پسره
الینا
باشه بابا
یکم به خودم رسیدم و رفتم تو خشکی قرار بود اندیا برام حقیقت هایی که خودم ازشون بی خبرمو برام بگه
روی سنگ نشستم
دلا هم همون موقع اومد و پشت سرش اندیا
گفتن:سلام
سلام میشه حرف بزنی
اندیا:الیسا تو دورگه ای
چی
یعنی از اول می تونستی تو خشکی راه بری و انسان باشی ما پریا همه چیزو می دونیم و منم راهنماتم و کمکت می کنم هر وقت بخوای انسان میشی و هروقت بخوای پری دریایی مادر واقعیه تو انسانه و پدرت هم که نویسنده:صبا
پارت⑥
جانیه نوشته:عشق همیشگیم تا روز مرگم از تو دست نمی کشم
و در پیام بعدی نوشته:الیسا خیلی دوست دارم لجبازی نکن بیا ازدواج کنیم
بعدی:الیسا حالت خوبه کجایی؟
بعدی:لطفا جواب زنگامو بده
بعدی:حداقل گوشیتو بردار بعد قطع کن
واییی چقدر چرت نوشته حالا نه اینکه همیشه جواب می دادم بخوام الان جوابشو بدم
شمارمو که خودم ندادم بابام داده بعدشم از وقتی گرفته مثل چی پیام میده من حتی جواب اولین پیامشم ندادم که بخوام جواب چرتو پرتاشو بدم
ولی دیگ خیلی رو مخ بود نوشتم:نترس تا تو منو نکشی من نمی میرم
معلوم بود خوشحال شده بود به ثانیه نشد نوشت
سلام عشقم
من مونده بودم با این بی غیرتی و پرویی این بشر
جوابشو ندادم زنگ زد برا اولین بار جوابشو دادم: کنه ی بی غیرت پرو اگه به احترام بابا و مامان نبود هزار تا فحش نسارت می کردم حیف کاش کاش.......
گفت:بگو بگو تو هرچی بگی قبول فقط...
نزاشتم ادامه ی حرفشو بگه گفتم:ازدواج اره میخوای خون آشامم کنی بعدش یه نفر دیگ اگر میشد خودمو میکشتم باتو ازدواج نمی کردم فکر کردی خیلی زرنگی نه آقا من ازتو زرنگ ترم حالا که اینجوره فردا ......
بقیه حرفمو خوردم داشتم لو می دادم همین مونده بود با این بی غیرت قرار بزارم
ولی فهمید نوشت: واقعا خیلی ممنونم الیسا می دونستم
می دونستم
گفتم: ای خدا فقط همین مونده بود فردا میام خونت لوکیشن بفرست به مامانم اینا هم بگو رابطم باهشون زیاد امروز خوب نبودم فقط میخوام اومدم بگی بهم عشقمو و.....
گفت: باشه هرچی توبگی خانومم
گفتم:نشنیدم
گفت هیچی باش باش
حالم از هرچی پسر لوس و ننره بهم میخوره اه اه
ساعت ۱۰ بود مامان اینا و الی تو هال بودن و چون من مثلا باهشون قهر بودم تو اتاقم بودم به جانی پیام دادم
فردا ساعت یک شب میام
اوه چه قلطی کردما چرا یک خب هفتم میشد اون موقع هم هوا تاریک بود حالا پاکم نمیشه وایی
نوشت: لوکیشنو فرستادم خواهرمم فرستادم بره خونه ی شمال
باز بهش رو دادما حوصله جر و بحث نداشتم فقط نوشتم:کاش زودتر بمیری از دستت راحت شم
نوشت: خوب بخوابی
اه ساعت ۳ بود
با صدای جیغ جیغ خواهر گرام بلند شدم گفت میدونی ساعت چنده
هوم
ساعت ۴
صبح؟
نه اجی ظهر
چییی
قرار دارم
باکی شیطون
با اجازه بادوستم
پسره
الینا
باشه بابا
یکم به خودم رسیدم و رفتم تو خشکی قرار بود اندیا برام حقیقت هایی که خودم ازشون بی خبرمو برام بگه
روی سنگ نشستم
دلا هم همون موقع اومد و پشت سرش اندیا
گفتن:سلام
سلام میشه حرف بزنی
اندیا:الیسا تو دورگه ای
چی
یعنی از اول می تونستی تو خشکی راه بری و انسان باشی ما پریا همه چیزو می دونیم و منم راهنماتم و کمکت می کنم هر وقت بخوای انسان میشی و هروقت بخوای پری دریایی مادر واقعیه تو انسانه و پدرت هم که نویسنده:صبا
۲۴.۱k
۲۰ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.