پارت اول نفرین شده
#پارت_اول نفرین شده
کلاس تمام شده بود و به همراه ساناز و پریسا به سمت بوفه دانشگاه میرفتیم چند تا شیر و کیک و خوراکی خریدیم و رفتیم رو یک نیمکت نشستیم همین که نشستیم ساناز طبق معمول شروع کرد به غر غر کردن :واااییی چقدر خسته شدم این استاده چرا اینقدر حرف میزنه چطوری فکش درد نمیگیره ؟ .
ساناز همیشه خسته بود و غرغرو بر عکس اون پریسا خستگی ناپذیر بود و پر انرژی منم مرز این دوتا 😁
پریسا :اتفاقا خوب درس میده که... ساناز تو دیگه خیلی ایراد میگیری
ساناز چشم غره ای به پریسا رفت و رو به من گفت :الی چرا ساکتی از تو بعیده
با این حرف ساناز از فکر بیرون اومدم و گفتم
_بچه ها به نظرتون دانشجویی که تازه اومده کلاسمون یه کم عجیب نیست ؟
پریسا:نه چیش عجیبه؟ باز تو کنجکاویت گل کرد ؟آخرش کار دست خودت میدی حالا ببین کی گفتم
_نمیدونم یه کمی مرموزه انگار یه جوری آدم رو نگاه میکنه
ساناز :آره راست میگی... ولی خیلی خوشگله چشاش سبزه 🥺
ساناز هم عشق چشم سبز 😂
به ساعتم نگاه کردم واااییی دیر شد الان کلاسمون شروع میشه رو به بچه ها گفتم
_بچه ها بدویین کلاس داره شروع میشه
ساناز :ای بابا تو روحت اه میزاشتی حداقل اینو تموم کنم
پریسا :کوفت بخوره تو شکمت سر کلاس هم همش دهنت میجنبه بدو دیگه
با هم راه افتادیم بین راه اون دختره رو دیدیم با سرعت از کنارمون رد شد و داشت یه چیزایی با خودش میگفت
وایسادم بهش نگاه کردم ایستاد ..... برگشت سمت من همین که نگاهش کردم
#ویسگون #فالو_لایک_فراموش_نشه😻❤👉 #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #رمان #رمان_z
کلاس تمام شده بود و به همراه ساناز و پریسا به سمت بوفه دانشگاه میرفتیم چند تا شیر و کیک و خوراکی خریدیم و رفتیم رو یک نیمکت نشستیم همین که نشستیم ساناز طبق معمول شروع کرد به غر غر کردن :واااییی چقدر خسته شدم این استاده چرا اینقدر حرف میزنه چطوری فکش درد نمیگیره ؟ .
ساناز همیشه خسته بود و غرغرو بر عکس اون پریسا خستگی ناپذیر بود و پر انرژی منم مرز این دوتا 😁
پریسا :اتفاقا خوب درس میده که... ساناز تو دیگه خیلی ایراد میگیری
ساناز چشم غره ای به پریسا رفت و رو به من گفت :الی چرا ساکتی از تو بعیده
با این حرف ساناز از فکر بیرون اومدم و گفتم
_بچه ها به نظرتون دانشجویی که تازه اومده کلاسمون یه کم عجیب نیست ؟
پریسا:نه چیش عجیبه؟ باز تو کنجکاویت گل کرد ؟آخرش کار دست خودت میدی حالا ببین کی گفتم
_نمیدونم یه کمی مرموزه انگار یه جوری آدم رو نگاه میکنه
ساناز :آره راست میگی... ولی خیلی خوشگله چشاش سبزه 🥺
ساناز هم عشق چشم سبز 😂
به ساعتم نگاه کردم واااییی دیر شد الان کلاسمون شروع میشه رو به بچه ها گفتم
_بچه ها بدویین کلاس داره شروع میشه
ساناز :ای بابا تو روحت اه میزاشتی حداقل اینو تموم کنم
پریسا :کوفت بخوره تو شکمت سر کلاس هم همش دهنت میجنبه بدو دیگه
با هم راه افتادیم بین راه اون دختره رو دیدیم با سرعت از کنارمون رد شد و داشت یه چیزایی با خودش میگفت
وایسادم بهش نگاه کردم ایستاد ..... برگشت سمت من همین که نگاهش کردم
#ویسگون #فالو_لایک_فراموش_نشه😻❤👉 #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #رمان #رمان_z
۵۹.۸k
۱۲ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.