𝐛𝐢𝐭𝐭𝐞𝐫 𝐚𝐧𝐝 𝐬𝐰𝐞𝐞𝐭🍯☕️
𝐛𝐢𝐭𝐭𝐞𝐫 𝐚𝐧𝐝 𝐬𝐰𝐞𝐞𝐭🍯☕️
𝙋𝙖𝙧𝙩 9●•••
رئیس جئون (جونگکوک) دستشو دور کمر باریکم انداخته بود و با اون یکی دستش پشتم رو..
یهو تپش قلب و تنگی نفس گرفتم بعد ۱ دقیقه به خودم اومدم من سریع رفتم بیرون از سالن تو هوای آزاد واقعا قابلیت تنفس رو انگار نداشتم
عجیب که تو اون یک دقیقه اونم بهم زل زده بود
قلبم تیر کشید
رفتم داخل سالن آبی خوردم رفتم سمت سالن تا وسایلمو جمع کنم بریم خونه
برگشتم خونه
غذا خوردم ..امروز قرار بود با بورا بریم بیرون
یک بافتنی کوتاه پوشیدم(میزارم)
آرایش خنک و ملایمی کردم ..عطر مو و عطر بدن همه چی زدم و رفتم بیرون
ساعت ۷ شب
داشتیم میرفتیم بیرون که یهو توی رستورانی که رفتیم اتفاقی رئیس جونگکوک رو دیدیم
بهتر از این نمیشد
میزامون دقیقا کنار هم بود
بورا رفت تا بره wc دستاشو بشوره ک من و رئیس تنها موندیم یهو یک پتو ی کوچولو خوشگل آورد سمتم
ات: این چیه؟
گذاشتش رو پام و کتشم انداخت رو شونه هام گفت
جونگکوک: لباست خیلی بازه
و رفت نشست سر میشوند
چی؟
دارم درست میبینم....اصن به اون چه ربطی داره ؟؟ چون هوا سرد بود مخالفتی نکردم
بورا اومد نتونستم خوب براش تعریف کنم چون اونا میشندین
بورا: اون مرده کنارش کیهههه؟؟
ات: منشیش لی سوهو یجورایی رفیق صمیمن
بورا: واووو ..فکر کنم ..عاشقش شدم
ات: چی؟ هی همینمون کمه!
بورا رفت سمت صندق تا حساب کنه سوهو هم باهاش رفت
من و موندم و اون..
بلند شدم تا کت رو در بیارم
جونگکوک: لازم نیست بیرون سرده و این وقت شب خطرناکه با همچین لباسی بیرون بری
ات: عا ممنونم
نشستم
بورا ویو
داشتم حساب میکنم که یکی از مشتری ها قهوشو به طور تصادفی رو پاهام ریخت ( دامن پاش بود)
بورا: ععععع( جیغ کوچیک)
سوهو: چیزی نیست
یهو از پاهام ( برآید استایل) بغلم کرد و برد رو صندلی
سوهو: باید یخ بزارید تا التهاب پیدا نکنه
بورا: ممنون
چهههه خوبهههه😭😭
برام یخ آورد رو پاهام زد
یکم خجالت کشیدم
مثل اینکه فهمید دادش بهم
سوهو: خودتون خوب انجامش بدین
تعظیم کرد و رفت
واییی دلم براش کلی رفت
خیلی خوبه این مرد منهه
ات با بدو بدو با اون کت بزرگ تنش یه سمتم میومد خیلی خنده دار بود
ات: ب چی میخندی من نگرانت شدممم
بورا: خوبم خوبم ...مرد زندگیم نجاتم داددد
ات: مرد زندگیت؟؟؟؟؟؟
بورا: اوهوممممم سوهووو
ات: اولالا
خلاصه
بورا گفت من باید سریع برم کاری براش پیش اومد
پس من تنها موندم رفتم دم در رستوران
𝙋𝙖𝙧𝙩 9●•••
رئیس جئون (جونگکوک) دستشو دور کمر باریکم انداخته بود و با اون یکی دستش پشتم رو..
یهو تپش قلب و تنگی نفس گرفتم بعد ۱ دقیقه به خودم اومدم من سریع رفتم بیرون از سالن تو هوای آزاد واقعا قابلیت تنفس رو انگار نداشتم
عجیب که تو اون یک دقیقه اونم بهم زل زده بود
قلبم تیر کشید
رفتم داخل سالن آبی خوردم رفتم سمت سالن تا وسایلمو جمع کنم بریم خونه
برگشتم خونه
غذا خوردم ..امروز قرار بود با بورا بریم بیرون
یک بافتنی کوتاه پوشیدم(میزارم)
آرایش خنک و ملایمی کردم ..عطر مو و عطر بدن همه چی زدم و رفتم بیرون
ساعت ۷ شب
داشتیم میرفتیم بیرون که یهو توی رستورانی که رفتیم اتفاقی رئیس جونگکوک رو دیدیم
بهتر از این نمیشد
میزامون دقیقا کنار هم بود
بورا رفت تا بره wc دستاشو بشوره ک من و رئیس تنها موندیم یهو یک پتو ی کوچولو خوشگل آورد سمتم
ات: این چیه؟
گذاشتش رو پام و کتشم انداخت رو شونه هام گفت
جونگکوک: لباست خیلی بازه
و رفت نشست سر میشوند
چی؟
دارم درست میبینم....اصن به اون چه ربطی داره ؟؟ چون هوا سرد بود مخالفتی نکردم
بورا اومد نتونستم خوب براش تعریف کنم چون اونا میشندین
بورا: اون مرده کنارش کیهههه؟؟
ات: منشیش لی سوهو یجورایی رفیق صمیمن
بورا: واووو ..فکر کنم ..عاشقش شدم
ات: چی؟ هی همینمون کمه!
بورا رفت سمت صندق تا حساب کنه سوهو هم باهاش رفت
من و موندم و اون..
بلند شدم تا کت رو در بیارم
جونگکوک: لازم نیست بیرون سرده و این وقت شب خطرناکه با همچین لباسی بیرون بری
ات: عا ممنونم
نشستم
بورا ویو
داشتم حساب میکنم که یکی از مشتری ها قهوشو به طور تصادفی رو پاهام ریخت ( دامن پاش بود)
بورا: ععععع( جیغ کوچیک)
سوهو: چیزی نیست
یهو از پاهام ( برآید استایل) بغلم کرد و برد رو صندلی
سوهو: باید یخ بزارید تا التهاب پیدا نکنه
بورا: ممنون
چهههه خوبهههه😭😭
برام یخ آورد رو پاهام زد
یکم خجالت کشیدم
مثل اینکه فهمید دادش بهم
سوهو: خودتون خوب انجامش بدین
تعظیم کرد و رفت
واییی دلم براش کلی رفت
خیلی خوبه این مرد منهه
ات با بدو بدو با اون کت بزرگ تنش یه سمتم میومد خیلی خنده دار بود
ات: ب چی میخندی من نگرانت شدممم
بورا: خوبم خوبم ...مرد زندگیم نجاتم داددد
ات: مرد زندگیت؟؟؟؟؟؟
بورا: اوهوممممم سوهووو
ات: اولالا
خلاصه
بورا گفت من باید سریع برم کاری براش پیش اومد
پس من تنها موندم رفتم دم در رستوران
۳.۷k
۱۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.