عشق حقیقی قسمت ²⁸
عشق حقیقی قسمت ²⁸
جین نگاهی ب استایلش انداخت
" اوهوم...راس میگی "
یهو صدای خنده گوش خراشی اومد خنده ای آشنا و دل آزار خنده ای از جنس مرگ و زندگی دوباره برگشته بود پدر جیسو دوباره برگشته بود
" [میخنده ] بدون من عروسی پسرم رو جشن گرفتید؟ [میخنده ] چ ظالمانه و بی ادبانه [ میخنده ] "
پدربزرگ سریع ب نگهبان ها دستور داد
" سریع همه رو ببرین داخل هرکی هم مونده بگین بمونه از آلیا و یونها و جیسو جین خیلی مواظبت کنید سریع [ داد ] "
ترس کل بدن جیسو رو برداشته بود جین از همون اول وقتی صدای خنده رو شنید جیسو رو پشتش قایم کرده بود جیسو از ترس تکون نمیخورد پدربزرگ داشت تمام تلاشش رو برای بیرون کردن پدر جیسو میکرد ک یکدفعه پدر جیسو درخواست وحشت برانگیزی داد
" کیم جیسو رو بدین تا برم "
پدربزرگ ی نگاه ب جین کرد ک سرش رو ب نشانه'ن' تکون میداد خود پدربزرگ هم دوست نداشت جیسو بفرسته بره
" خب من جیسو رو بهت میدم "
جیسو بعض کرده بود نمیدونست چی قراره بشه جیسو از مرگترسی نداشت وای ن ب دست ی آدم کثیفی مثل پدرش ... جین جیسو رو بیشتر پشت خودش قایم کرد و ب خودش فشار داد پدربزرگ اومد سمت جین و جیسو ... اومد دست جیسو رو بگیره ک جین عصبی شد و عقب تر رفت
" پدربزرگ بس کنید تصمیم مسخره ای دارین میگیرین "
پدربزرگ برای جین چشمک میزنه ک جین بفهمه این ی نقشه هست
" جیسو نگران نباش بابابزرگ نقشه داره برو منم مواظبتم "
جیسو آروم از پشت جین در اومد و ب سمت پدرش قدم برداشت همین ک از پله رفت پایین صدای گلوله پیچید تو عمارت و رفت تو بغل یکی ...
سرش رو بالا آورد جین بود پدر جیسو با حرس داد بلندی کشید و بعدش ب ثانیه نکشید ک صدا خفه شد و صدای رگبار گلوله عمارت رو گرفت جین داشت میوفتاد روی زمین ک جیسو آروم گرفتش
" بلن شو ببینم این چ کاری بود احمق [ بغض مرحله یک 😑😂] "
پدر و مادر جین ب سمتش دویدن
یونها و آلیا سریع اومدن بیرون آلیا با دیدن برادرش ک سرش ردی پاهای جیسو هست اشک تو چشم هاش جمع شد و سریع سمت برادرش رفت
" اوپا .... چت شده بلن شو [ بغض مرحله آخر 😐]"
یهو همه جیسو رو کنار زدن و سمت جینرفتن آمبولانس رو خبر کردن جیسو سریع سوها رو گرفت جین با آمبولانس داشتن میرفتن جیسو سریع سوار ماشین شد و با سوها سمت بیمارستان حرکت کرد همه از ماشین هاشون پیاده شدن جین رو برده بودن اتاق عمل یهو مادر جیناومد سمت جیسو و سیلی محکم در گوش جیسو زد
" همش تقصیر توعه ک پسر یکی یدونم اون تو هست بابات راست میگفت تو خیلی آشغال تر از این حرف ها هستی "
جیسو سرش رو پایین انداخت
" بله حق...با شماست...اگه فقد من نبودم...همچین اتفاقی نمیافتاد [بغض] "
مادر جین سر تکون داد
" خوبه میدونی ... پس برو بمیر [ داد ] "
ادامه دارد
جین نگاهی ب استایلش انداخت
" اوهوم...راس میگی "
یهو صدای خنده گوش خراشی اومد خنده ای آشنا و دل آزار خنده ای از جنس مرگ و زندگی دوباره برگشته بود پدر جیسو دوباره برگشته بود
" [میخنده ] بدون من عروسی پسرم رو جشن گرفتید؟ [میخنده ] چ ظالمانه و بی ادبانه [ میخنده ] "
پدربزرگ سریع ب نگهبان ها دستور داد
" سریع همه رو ببرین داخل هرکی هم مونده بگین بمونه از آلیا و یونها و جیسو جین خیلی مواظبت کنید سریع [ داد ] "
ترس کل بدن جیسو رو برداشته بود جین از همون اول وقتی صدای خنده رو شنید جیسو رو پشتش قایم کرده بود جیسو از ترس تکون نمیخورد پدربزرگ داشت تمام تلاشش رو برای بیرون کردن پدر جیسو میکرد ک یکدفعه پدر جیسو درخواست وحشت برانگیزی داد
" کیم جیسو رو بدین تا برم "
پدربزرگ ی نگاه ب جین کرد ک سرش رو ب نشانه'ن' تکون میداد خود پدربزرگ هم دوست نداشت جیسو بفرسته بره
" خب من جیسو رو بهت میدم "
جیسو بعض کرده بود نمیدونست چی قراره بشه جیسو از مرگترسی نداشت وای ن ب دست ی آدم کثیفی مثل پدرش ... جین جیسو رو بیشتر پشت خودش قایم کرد و ب خودش فشار داد پدربزرگ اومد سمت جین و جیسو ... اومد دست جیسو رو بگیره ک جین عصبی شد و عقب تر رفت
" پدربزرگ بس کنید تصمیم مسخره ای دارین میگیرین "
پدربزرگ برای جین چشمک میزنه ک جین بفهمه این ی نقشه هست
" جیسو نگران نباش بابابزرگ نقشه داره برو منم مواظبتم "
جیسو آروم از پشت جین در اومد و ب سمت پدرش قدم برداشت همین ک از پله رفت پایین صدای گلوله پیچید تو عمارت و رفت تو بغل یکی ...
سرش رو بالا آورد جین بود پدر جیسو با حرس داد بلندی کشید و بعدش ب ثانیه نکشید ک صدا خفه شد و صدای رگبار گلوله عمارت رو گرفت جین داشت میوفتاد روی زمین ک جیسو آروم گرفتش
" بلن شو ببینم این چ کاری بود احمق [ بغض مرحله یک 😑😂] "
پدر و مادر جین ب سمتش دویدن
یونها و آلیا سریع اومدن بیرون آلیا با دیدن برادرش ک سرش ردی پاهای جیسو هست اشک تو چشم هاش جمع شد و سریع سمت برادرش رفت
" اوپا .... چت شده بلن شو [ بغض مرحله آخر 😐]"
یهو همه جیسو رو کنار زدن و سمت جینرفتن آمبولانس رو خبر کردن جیسو سریع سوها رو گرفت جین با آمبولانس داشتن میرفتن جیسو سریع سوار ماشین شد و با سوها سمت بیمارستان حرکت کرد همه از ماشین هاشون پیاده شدن جین رو برده بودن اتاق عمل یهو مادر جیناومد سمت جیسو و سیلی محکم در گوش جیسو زد
" همش تقصیر توعه ک پسر یکی یدونم اون تو هست بابات راست میگفت تو خیلی آشغال تر از این حرف ها هستی "
جیسو سرش رو پایین انداخت
" بله حق...با شماست...اگه فقد من نبودم...همچین اتفاقی نمیافتاد [بغض] "
مادر جین سر تکون داد
" خوبه میدونی ... پس برو بمیر [ داد ] "
ادامه دارد
۳.۷k
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.