ارباب مغرورمن🤍
اربابمغرورمن🤍
#part_40
••••••••••••••••••••••
-دیانارحیمی✨-
زیر زانومو کمرمو گرفت و بلندم کرد
ارسلان:پانیذ برو یه شال بیار واسش
محراب:کجا میبریش
ارسلان:بیمارستان......پانیذ بدو
انقد که حالم بد بود نمیتونستم حرفی بزنم
پانیذ مانتو و شالمو سرم کرد
ارسلان دویید تا به ماشین رسیدیم
منو صندلی عقب خوابوند و حرکت کرد
انقد تند میرفت که ترسیده بودم
تا صدای خیلی ارومی صداش کردم
دیانا:ا...ارسلان
ارسلان:چیشد خوبی
دیانا:آرومتر برو
ارسلان:دیانا الان میرسیم یذره تحمل کن
یا همون سرعت رفت تا رسیدیم به بیمارستان
دوباره بغلم کرد و وارد بیمارستان شد
پرستارو صدا زد گفت بریم تو اتاق بغلی
ارسلان منو خوابوند رو برانکارد و پرستار بیرونش کرد
دکتر که اومد یذره معاینه کرد و ارسلانو صدا زد که بیاد داخل
دکتر:همسرش هستین
ارسلان:بله اتفاقی افتاده براش؟
دکتر:نه چیزی نیس مسموم شده یه سرم بهش وسط کردیم تا نیم ساعت دیگه مرخص میشه
ارسلان:ممنون
دکتر از اتاق رفت بیرون و ارسلان اومد پیشم
کنار تخت نشست ک دستمو تو دستاش گرفت
ارسلان:قربونت برم میدونی چقد ترسیدم
لبخندی بهش زدم و گفتم:
+ببخشید
دستشو رو موهام نوازش وار کشید و گفت:
-من اول فک کردم حامله ای چیزی شدی
+عه ارسلااااان
با خنده گفت:
-هیس باشه بابا.....ولی بالاخره وقتش میرسه دیگه
سرمو اونور کردم که با دستش زیر چونمو گرفت و برگردوند طرف خودش
-دیانا.....من وقتی عصبی بشم نمیفهمم چی میگم...رفتارم دست خودم نیس.....اگه ناراحت شدی ببخشید
خیلی تعجب کردم....اولین بار بود ارسلان ازم معذرت خواهی میکرد
+مهم نیس عشقم:)
#part_40
••••••••••••••••••••••
-دیانارحیمی✨-
زیر زانومو کمرمو گرفت و بلندم کرد
ارسلان:پانیذ برو یه شال بیار واسش
محراب:کجا میبریش
ارسلان:بیمارستان......پانیذ بدو
انقد که حالم بد بود نمیتونستم حرفی بزنم
پانیذ مانتو و شالمو سرم کرد
ارسلان دویید تا به ماشین رسیدیم
منو صندلی عقب خوابوند و حرکت کرد
انقد تند میرفت که ترسیده بودم
تا صدای خیلی ارومی صداش کردم
دیانا:ا...ارسلان
ارسلان:چیشد خوبی
دیانا:آرومتر برو
ارسلان:دیانا الان میرسیم یذره تحمل کن
یا همون سرعت رفت تا رسیدیم به بیمارستان
دوباره بغلم کرد و وارد بیمارستان شد
پرستارو صدا زد گفت بریم تو اتاق بغلی
ارسلان منو خوابوند رو برانکارد و پرستار بیرونش کرد
دکتر که اومد یذره معاینه کرد و ارسلانو صدا زد که بیاد داخل
دکتر:همسرش هستین
ارسلان:بله اتفاقی افتاده براش؟
دکتر:نه چیزی نیس مسموم شده یه سرم بهش وسط کردیم تا نیم ساعت دیگه مرخص میشه
ارسلان:ممنون
دکتر از اتاق رفت بیرون و ارسلان اومد پیشم
کنار تخت نشست ک دستمو تو دستاش گرفت
ارسلان:قربونت برم میدونی چقد ترسیدم
لبخندی بهش زدم و گفتم:
+ببخشید
دستشو رو موهام نوازش وار کشید و گفت:
-من اول فک کردم حامله ای چیزی شدی
+عه ارسلااااان
با خنده گفت:
-هیس باشه بابا.....ولی بالاخره وقتش میرسه دیگه
سرمو اونور کردم که با دستش زیر چونمو گرفت و برگردوند طرف خودش
-دیانا.....من وقتی عصبی بشم نمیفهمم چی میگم...رفتارم دست خودم نیس.....اگه ناراحت شدی ببخشید
خیلی تعجب کردم....اولین بار بود ارسلان ازم معذرت خواهی میکرد
+مهم نیس عشقم:)
۴.۷k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.