گیسوکمندPart
#گیسو_کمندPart:55
دزدیده شدنم .کتک خوردنم . مجبور به کارهایی ک نمیخاستم .چند ماه حبس .و حبس .دست درازی اون پسره بهم .ترکیدن ماشین تو جنگل گم شدنم .تیر خوردنم گرمم شد عصبی وپر از نفرت بودم حرف ارازو تو ذهنم مرور کردم'هیچ!وقت سست نباش چ درمقابل دشمن چ دوست همه یروزی میخان شکستت بدن تو بایدضربه بزنی بدون نگاه کردن تو چشم طرف مقابل تو پر از نفرتی ت واسه حق میجنگی واسه خاسته هات حقایی ک پایمالت شدن '-دِ بزن دُختر
با زدن مشت محکمی ب کیسه لبخندی زد بی اعتنا بهش مشتامو پی در پی روی کیسه مقابلم فرود اوردم
تصویر همه اونایی ک بهم بد کردن ؛لئون .اراد .بیتا .علیسان
دستام از حرکت ایستاد من من نمیتونم این ادمو بزنم این چ گناهی داره من مقصرم من منی ک با نقشه میخام خودمو بهش نزدیک کنم من پست
در حالی ک عرق کرده بودم موهام روصورتم افتاده بودو نفس نفس میزدم
افرینی گفت و ؛ جوننن اما میدونی فک کردم مچت ضعیفه بلعد نیسی بزنی قبلا کار کردی باهاش ؟
بوکسارو از دستم در اوردم و سری تکون دادم
چند قدم اون ورترم گردنبند افتاده بود زمین اما من چجوری ورش دارم خدایا
درحالی ک رو تخت نشسته بودو داشت بوکسارو تو دستش میکرد اروم زمزمه کرد ؛ از کسی بدت میاد !
جا خوردم ولی گفتم ؛ن چطور
؛پر از نفرتی .پر از حرص طمع کینه و کبر
اینا اتفاقی نیست کسی باهات کاری کرده
کلافه گفتم ؛ ن ...هیچ کس نمیتونه باهام کاری کنه
سری تکون داد و قانع نشده بود ولی بخاطر اینه کلافه عصبی بودم ولم کرد ذهنم درگیر بود حواسش نبودو داشت ب کیسه ضربه میزد عقب عقب گرد کردمو و خم شدم گردنبندو برداشتم نفس اسوده ای کشیدمو و گذاشتمش تو جیب شلوارم
بسمتش رفتم ک مص دیوونه ها ب کیسه ضربه میزد تو این دنیا نبود
یعنی اینم دردی داری
نمیدونم
صداش زدم نشنید کیسرو از جلوش کشیدمو گفتم!؛ من باید برم ..خاعش
ک تو ی لحضه لباشو گذاشت رو لبم و یخ بستم هنگ کردم سفت چسبیده بودتتمو حریصانه انگار حرصشو خالی کنه داشت میبوسیدتم همه جام سست شده بودو قلبم مثل دیوونه ها میزد خیلی تقلا کردم خیلی تا جایی ک اشک از چشمام سر خورد عاجزانه صداش زدم تو این دنیا نبود خدایاااا کمکم کن
خاستم با لگد بزنم وسط پاش ولی دیوونه شده بود پاهاموقفل کرد و منو عقب عقب برد کوبوندتم ب دیوار اخم در امد ولی التماسش میکردمو گریه میکردم ولی اون فقط مثل عوضیا داشت میبوسیدتم
با دست ب صورتش چنگ انداختم ک دستامو بالای سرم قفل کرد نفسم از فرط گریه و بوسیدنش بند امده بود
لباشو از لبام جدا کرد ی لحضه از دیدن چشای ب خون نشستش لرزیدم اما اون ی عرضی بود منو محکم بغل کرده بودو مث خنگا میگفت ؛ رویا ت غلط کردی ک رفتی نباید میرفتی ...نباید لعنتی
کامنت پلیز
دزدیده شدنم .کتک خوردنم . مجبور به کارهایی ک نمیخاستم .چند ماه حبس .و حبس .دست درازی اون پسره بهم .ترکیدن ماشین تو جنگل گم شدنم .تیر خوردنم گرمم شد عصبی وپر از نفرت بودم حرف ارازو تو ذهنم مرور کردم'هیچ!وقت سست نباش چ درمقابل دشمن چ دوست همه یروزی میخان شکستت بدن تو بایدضربه بزنی بدون نگاه کردن تو چشم طرف مقابل تو پر از نفرتی ت واسه حق میجنگی واسه خاسته هات حقایی ک پایمالت شدن '-دِ بزن دُختر
با زدن مشت محکمی ب کیسه لبخندی زد بی اعتنا بهش مشتامو پی در پی روی کیسه مقابلم فرود اوردم
تصویر همه اونایی ک بهم بد کردن ؛لئون .اراد .بیتا .علیسان
دستام از حرکت ایستاد من من نمیتونم این ادمو بزنم این چ گناهی داره من مقصرم من منی ک با نقشه میخام خودمو بهش نزدیک کنم من پست
در حالی ک عرق کرده بودم موهام روصورتم افتاده بودو نفس نفس میزدم
افرینی گفت و ؛ جوننن اما میدونی فک کردم مچت ضعیفه بلعد نیسی بزنی قبلا کار کردی باهاش ؟
بوکسارو از دستم در اوردم و سری تکون دادم
چند قدم اون ورترم گردنبند افتاده بود زمین اما من چجوری ورش دارم خدایا
درحالی ک رو تخت نشسته بودو داشت بوکسارو تو دستش میکرد اروم زمزمه کرد ؛ از کسی بدت میاد !
جا خوردم ولی گفتم ؛ن چطور
؛پر از نفرتی .پر از حرص طمع کینه و کبر
اینا اتفاقی نیست کسی باهات کاری کرده
کلافه گفتم ؛ ن ...هیچ کس نمیتونه باهام کاری کنه
سری تکون داد و قانع نشده بود ولی بخاطر اینه کلافه عصبی بودم ولم کرد ذهنم درگیر بود حواسش نبودو داشت ب کیسه ضربه میزد عقب عقب گرد کردمو و خم شدم گردنبندو برداشتم نفس اسوده ای کشیدمو و گذاشتمش تو جیب شلوارم
بسمتش رفتم ک مص دیوونه ها ب کیسه ضربه میزد تو این دنیا نبود
یعنی اینم دردی داری
نمیدونم
صداش زدم نشنید کیسرو از جلوش کشیدمو گفتم!؛ من باید برم ..خاعش
ک تو ی لحضه لباشو گذاشت رو لبم و یخ بستم هنگ کردم سفت چسبیده بودتتمو حریصانه انگار حرصشو خالی کنه داشت میبوسیدتم همه جام سست شده بودو قلبم مثل دیوونه ها میزد خیلی تقلا کردم خیلی تا جایی ک اشک از چشمام سر خورد عاجزانه صداش زدم تو این دنیا نبود خدایاااا کمکم کن
خاستم با لگد بزنم وسط پاش ولی دیوونه شده بود پاهاموقفل کرد و منو عقب عقب برد کوبوندتم ب دیوار اخم در امد ولی التماسش میکردمو گریه میکردم ولی اون فقط مثل عوضیا داشت میبوسیدتم
با دست ب صورتش چنگ انداختم ک دستامو بالای سرم قفل کرد نفسم از فرط گریه و بوسیدنش بند امده بود
لباشو از لبام جدا کرد ی لحضه از دیدن چشای ب خون نشستش لرزیدم اما اون ی عرضی بود منو محکم بغل کرده بودو مث خنگا میگفت ؛ رویا ت غلط کردی ک رفتی نباید میرفتی ...نباید لعنتی
کامنت پلیز
- ۱۲.۶k
- ۱۳ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط