love at school p 39 پارت آخر فصل یک
love at school p 39 پارت آخر فصل یک
خلاصه میکنم
وقتی بیدارشدم نمیتونستم سئون یو رو حس کنم
جیمین زیر چشاش گود شده بود
گریه کرده بود
به شکمم دست زدم هیچی حس نکردم
جیمین چیزی نمیگفت
دکتر اومد و گفت متاسفم فهمیدم مرده
گریه کردم
لیا و یونا اومدن دل داریم دادن
ولی هیچی به هیچی
وقتی مرخص شدم از اتاق نمیرفتم بیرون
جیمین بار ها سعی کرد ولی نتونست
یک هفته بعد
جیمین.سوا لطفا بیا بریم بیرون
حداقل یکم باد بهت بخوره
سوا.نمیخوام
جیمین.بیب فک کن وجود نداشته
اصن....اصن یکی دیگه درعرض سه ماه میسازیم اونوقت فک کن سئون یوعه
سوا.نمیشههه چرا نمیفهمییییی(گریه)..اون بخشی از وجودم بوددد
جیمین.اصن به من ربطی ندارهههه برو هر غلطی دلت میخواد بکننن
دیگه اون بچه برام مهم نیستتتت
(بچه ها اینجا جیمین به خاطر کارهاش خسته و عصبانی بوده چون تو عمارت مافیا کارهای زیادی داشته و اشتباها سر سواخالی کرد و این حرف از دهنش در رفته)
اشکم ریخت
پاشدم ساکن رو جمع کردم و رفتم تو خیابون
نمیدونستم کجا برم و چیکار کنم
رفتم توی یه کوچه ی ایمن ولی تاریک سرمو بین دستام گرفتم و نشستم
من ته کوچه بودم اما از سر کوچه نوری اومد که چشمم رو میزد
مرد قد بلند و خوش هیکلی به سمت من میاومد اما چهرش معلوم نبود وقتی بهم نزدیک شد چهرش رو دیدم
دستش رو سمتم دراز کرد و گفت
£.لیدی...میتونم کمکت کنم؟
خلاصه میکنم
وقتی بیدارشدم نمیتونستم سئون یو رو حس کنم
جیمین زیر چشاش گود شده بود
گریه کرده بود
به شکمم دست زدم هیچی حس نکردم
جیمین چیزی نمیگفت
دکتر اومد و گفت متاسفم فهمیدم مرده
گریه کردم
لیا و یونا اومدن دل داریم دادن
ولی هیچی به هیچی
وقتی مرخص شدم از اتاق نمیرفتم بیرون
جیمین بار ها سعی کرد ولی نتونست
یک هفته بعد
جیمین.سوا لطفا بیا بریم بیرون
حداقل یکم باد بهت بخوره
سوا.نمیخوام
جیمین.بیب فک کن وجود نداشته
اصن....اصن یکی دیگه درعرض سه ماه میسازیم اونوقت فک کن سئون یوعه
سوا.نمیشههه چرا نمیفهمییییی(گریه)..اون بخشی از وجودم بوددد
جیمین.اصن به من ربطی ندارهههه برو هر غلطی دلت میخواد بکننن
دیگه اون بچه برام مهم نیستتتت
(بچه ها اینجا جیمین به خاطر کارهاش خسته و عصبانی بوده چون تو عمارت مافیا کارهای زیادی داشته و اشتباها سر سواخالی کرد و این حرف از دهنش در رفته)
اشکم ریخت
پاشدم ساکن رو جمع کردم و رفتم تو خیابون
نمیدونستم کجا برم و چیکار کنم
رفتم توی یه کوچه ی ایمن ولی تاریک سرمو بین دستام گرفتم و نشستم
من ته کوچه بودم اما از سر کوچه نوری اومد که چشمم رو میزد
مرد قد بلند و خوش هیکلی به سمت من میاومد اما چهرش معلوم نبود وقتی بهم نزدیک شد چهرش رو دیدم
دستش رو سمتم دراز کرد و گفت
£.لیدی...میتونم کمکت کنم؟
۲.۰k
۲۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.