زندگی رویایی:پارت۲۷
زندگی رویایی:پارت۲۷
ویوکوک:
از موقعی که ا.ت آمد پیشم لباساشو. دیدم تحریک شدم لباسش سفید بود و نوک سینش معلوم بود تازه حرفای س کشی میزد که باعث شد بیشتر تحریک بشم..لباشو میبوسیدم که با کبود نفس از هم جدا شدیم صبحونه رو روی میز چیدم و ا.ت کمکم میکرد آخه خداا این دختر چرا اینجوریه نیازش داشتم ولی نمیتونستم بگم رفتم نشستم رو صندلی میز که ا.ت آمد وقتی آمد نشست رو پام و گفت
+میدونم تحریک شدی ولی من نمیتونم کاری کنم چون اندازه سگ گرسنمه
-اگه صبحونه رو بخوریم چی
+خوو اگه خوردیم شکمم پره بعدش بیا فیلم ببینم تا ببینم چی میشه
-خانم جئون داری بهم دستور میدی نه انگار یادت رفته من یکم
+کوک..دلیل نمیشه اینجوری منو بترسونی چون مافیایی به نظرم خیلی چرته بهتره اینکارو نکنی
ا.ت از رو پام بلند شد و رفت رو صندلی نشست و شروع کرد به خوردن غذا حرفی نمیزدخیلی نخور اکه کلی بگم سه تا لقمه بیشتر نخورد که خواست پاشه که گفتم
-ببخشید
+..
-چرا ناراحتی
+واقعا نمیدونی درسته تو بهم گفتی مافیایی ولی..فک کردی نمیترسم چون گفت عاشق مافیاهام من میترسم..از اینم میترسم که عشقم تبدیل به ترس بشه..یا تبدیل به نفرت بشه
-...
جواب بهش ندادم رفت تو اتاق و درو بست. زیاده روی کردم باید عادی رفتار میکردم همین جوری داشتم با خودم فک میکردم که صدای زنگ گوشیم آمد جیمین بود که گفت یه محمول رو باید از اینجا استعلام بگیرم درسته محموله کوچیکه ولی ارزش چند میلیارد وِن رو داره
ویوکوک:
از موقعی که ا.ت آمد پیشم لباساشو. دیدم تحریک شدم لباسش سفید بود و نوک سینش معلوم بود تازه حرفای س کشی میزد که باعث شد بیشتر تحریک بشم..لباشو میبوسیدم که با کبود نفس از هم جدا شدیم صبحونه رو روی میز چیدم و ا.ت کمکم میکرد آخه خداا این دختر چرا اینجوریه نیازش داشتم ولی نمیتونستم بگم رفتم نشستم رو صندلی میز که ا.ت آمد وقتی آمد نشست رو پام و گفت
+میدونم تحریک شدی ولی من نمیتونم کاری کنم چون اندازه سگ گرسنمه
-اگه صبحونه رو بخوریم چی
+خوو اگه خوردیم شکمم پره بعدش بیا فیلم ببینم تا ببینم چی میشه
-خانم جئون داری بهم دستور میدی نه انگار یادت رفته من یکم
+کوک..دلیل نمیشه اینجوری منو بترسونی چون مافیایی به نظرم خیلی چرته بهتره اینکارو نکنی
ا.ت از رو پام بلند شد و رفت رو صندلی نشست و شروع کرد به خوردن غذا حرفی نمیزدخیلی نخور اکه کلی بگم سه تا لقمه بیشتر نخورد که خواست پاشه که گفتم
-ببخشید
+..
-چرا ناراحتی
+واقعا نمیدونی درسته تو بهم گفتی مافیایی ولی..فک کردی نمیترسم چون گفت عاشق مافیاهام من میترسم..از اینم میترسم که عشقم تبدیل به ترس بشه..یا تبدیل به نفرت بشه
-...
جواب بهش ندادم رفت تو اتاق و درو بست. زیاده روی کردم باید عادی رفتار میکردم همین جوری داشتم با خودم فک میکردم که صدای زنگ گوشیم آمد جیمین بود که گفت یه محمول رو باید از اینجا استعلام بگیرم درسته محموله کوچیکه ولی ارزش چند میلیارد وِن رو داره
۴۴۳
۱۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.