مینی رمان
#مینی_رمان
#روح_گمشده
#BTS
#part:۸
وندی:شوگا...سرنوشت جد بزرگ داره برا من تکرار میشه...اون ۱۰ روز متفاوتی که از زندگیش طی کرد داره برا من اتفاق میوفته که الان ۷ روزش رو من طی کردم...و فقط ۳ روز مونده
شوگا:یعنی اون چیزی که جد بزرگ داشت توهم داری؟
وندی:میدونی چی داشت؟
شوگا:نه نمیدونم...وندی میترسی؟
وندی:شاید عجیب باشه ولی حتی استرس هم ندارم....
شوگا:جد بزرگ هم همینطور بود....برا همینه متفاوتی و تورو انتخاب کردن
شوگا با صدای اروم اینو گفت...
وندی:ها؟
شوگا:هیچی.....تا میتونی اطلاعات جمع کن تنها چیزی که الان میتونه به دردت بخوره اطلاعات مطالبه...تا اونروز باید همه جی رو بفهمی که بدونی چطور باید مقاومت کنی
وندی:اره...ولی من باید ۳ چیز خیلی مهم رو بفهمم...اون شب چه اتفاقی اوفتاد؟من چی دارم که اوباسوته و ارواحش میخوادنش؟اصلا چرا من؟
باید به جواب اینا برسم
شوگا:میفهمی نگران نباش
وندی:شوگا احسا میکنم چیزایی میدونی
شوگا:اگه میدونستم بهت میگفتم و از این وضعیت نجاتت میدادم و نه بی چاره مینشستم پیشت
وندی:باشه....من بازم کتاب میخونم
شوگا:تا میتونی بخون...چیزای دارن که به دردت میخوره....خب دیگه من میرم توهم به کتاب خوندنت ادامه بده و به هیچ وجه این مسئله رو دست کم نگیر
وندی:باشه...
همینکه شوگا رفت هنوز ۵ دقیقه از رفتنش نگذشته که نامه ای پرتاب شد...اینبار قبل از اینکه نامه رو باز کنم در رو باز کردم تا شاید اون فرد پشت در باشه....اما درکمال تعجب هیچکس پشت در نبود....رفتم جلوتر و ازداف رو نگاه کردم اما حتی پرنده هم پر نمیزد
برگشتم داخل و نامه رو باز کردم:
" ۳ روز مونده...دیدی؟زمان بیشتر از چیزی که فک میکنی گذشت و داره نزدیک و نزدیک ترت میکنه....خوب حرفامو یادت باشه...
برا اینکه همه ی اینا رو بفهمی باید بری دنبال کتاب(راز کهن جد بزرگ)این کتاب توی دل بزرگترین غار جنگل آئوکیگاهارا دفن شده...
مواظب باش...اونجا خیلی قدیمیه...و تنها من ازش خبر دارم و الان هم تو...خیلی خطرناکتر از چیزیه که فک میکنی اگه به دست شخص دیگه ای اوفتاد...قول نمیدم آرامشی در انتظار این جهان باشه...فقط خودت پیداش کن...بخونش و برش گردون سرجاش..و همچنین وقتی داری دنبالش میگردی...سر و صدا ایجاد نکن...روح هایی که اونجا هستن خیلی راحت به سمتت هجوم میارن
روح هایی که اونجا هستن سر دسته ی اوباسوته هستن...خطرناک تر...وحشی تر...و تیز تر از اونی هستن که میتونی ببینی..
دوباره میگم...مواظب خودت باش...و به هیچکس تاکید میکنم هیچکس هیچی نگو...ضمنا الان شبه...شب نرو چون روح ها اونجا هستن و اگه هرکاری هم کنی اجازه نمیدن وارد اون غار بشی و دنبال کتاب بگردی،پس....فردا برو چون توی روز روح ها خوابن همچنین قدرتشون به اندازه قدرتی که شب دارن نیست "
#روح_گمشده
#BTS
#part:۸
وندی:شوگا...سرنوشت جد بزرگ داره برا من تکرار میشه...اون ۱۰ روز متفاوتی که از زندگیش طی کرد داره برا من اتفاق میوفته که الان ۷ روزش رو من طی کردم...و فقط ۳ روز مونده
شوگا:یعنی اون چیزی که جد بزرگ داشت توهم داری؟
وندی:میدونی چی داشت؟
شوگا:نه نمیدونم...وندی میترسی؟
وندی:شاید عجیب باشه ولی حتی استرس هم ندارم....
شوگا:جد بزرگ هم همینطور بود....برا همینه متفاوتی و تورو انتخاب کردن
شوگا با صدای اروم اینو گفت...
وندی:ها؟
شوگا:هیچی.....تا میتونی اطلاعات جمع کن تنها چیزی که الان میتونه به دردت بخوره اطلاعات مطالبه...تا اونروز باید همه جی رو بفهمی که بدونی چطور باید مقاومت کنی
وندی:اره...ولی من باید ۳ چیز خیلی مهم رو بفهمم...اون شب چه اتفاقی اوفتاد؟من چی دارم که اوباسوته و ارواحش میخوادنش؟اصلا چرا من؟
باید به جواب اینا برسم
شوگا:میفهمی نگران نباش
وندی:شوگا احسا میکنم چیزایی میدونی
شوگا:اگه میدونستم بهت میگفتم و از این وضعیت نجاتت میدادم و نه بی چاره مینشستم پیشت
وندی:باشه....من بازم کتاب میخونم
شوگا:تا میتونی بخون...چیزای دارن که به دردت میخوره....خب دیگه من میرم توهم به کتاب خوندنت ادامه بده و به هیچ وجه این مسئله رو دست کم نگیر
وندی:باشه...
همینکه شوگا رفت هنوز ۵ دقیقه از رفتنش نگذشته که نامه ای پرتاب شد...اینبار قبل از اینکه نامه رو باز کنم در رو باز کردم تا شاید اون فرد پشت در باشه....اما درکمال تعجب هیچکس پشت در نبود....رفتم جلوتر و ازداف رو نگاه کردم اما حتی پرنده هم پر نمیزد
برگشتم داخل و نامه رو باز کردم:
" ۳ روز مونده...دیدی؟زمان بیشتر از چیزی که فک میکنی گذشت و داره نزدیک و نزدیک ترت میکنه....خوب حرفامو یادت باشه...
برا اینکه همه ی اینا رو بفهمی باید بری دنبال کتاب(راز کهن جد بزرگ)این کتاب توی دل بزرگترین غار جنگل آئوکیگاهارا دفن شده...
مواظب باش...اونجا خیلی قدیمیه...و تنها من ازش خبر دارم و الان هم تو...خیلی خطرناکتر از چیزیه که فک میکنی اگه به دست شخص دیگه ای اوفتاد...قول نمیدم آرامشی در انتظار این جهان باشه...فقط خودت پیداش کن...بخونش و برش گردون سرجاش..و همچنین وقتی داری دنبالش میگردی...سر و صدا ایجاد نکن...روح هایی که اونجا هستن خیلی راحت به سمتت هجوم میارن
روح هایی که اونجا هستن سر دسته ی اوباسوته هستن...خطرناک تر...وحشی تر...و تیز تر از اونی هستن که میتونی ببینی..
دوباره میگم...مواظب خودت باش...و به هیچکس تاکید میکنم هیچکس هیچی نگو...ضمنا الان شبه...شب نرو چون روح ها اونجا هستن و اگه هرکاری هم کنی اجازه نمیدن وارد اون غار بشی و دنبال کتاب بگردی،پس....فردا برو چون توی روز روح ها خوابن همچنین قدرتشون به اندازه قدرتی که شب دارن نیست "
۴.۶k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.