دختر شیطون بلا65
#دخترشیطونبلا65
تو اون شرایط جز این کار، هیچکاری نمیتونستم بکنم پس به ناچار قبول کردم و گفتم:
_ خب پس بده بهم تا برم
_ وایسا لباسم رو عوض کنم
و در مقابل چشمای من، لباسش رو درآورد و به سمت کمد رفت تا یه لباس دیگه برداره.
برخلاف اخلاقِ گندی که داشت، هیکل خیلی خوبی داشت.
به زور نگاهم رو از سیکس پکش گرفتم و گفتم:
_ زود باش رنگا داره میریزه
بدون توجه به حرفم با آرامش مشغول لباس عوض کردنش شد.
به سمتم که برگشت، به دستم اشاره کردم و گفتم:
_ دستم رو باز کنم که رنگا بریزه و اتاقت بیشتر به گوه کشیده بشه؟
_ بیماری مگه؟
_ تو مشکل داری، خب انقدر طولش نده، زود باش
_ بابا تو بیا برو تو حموم، من حوله و لباس رو واست میذارم پشت در حموم
انقدری که امروز از دست این عوضی حرص خورده بودم، موهام سفید شده بود.
به سمت حمومی که داخل اتاقش بود رفتم و وقتی وارد شدم در رو بستم و قفل کردم.
_ نترس بابا
صدای قفل کردن در خیلی بلند بود و شنید به خاطر همین این رو گفت اما من به روی خودم نیاوردم و مشغول درآوردن لباسای پر از رنگم که دیگه عمراً قابل استفاده نبود، شدم.
دوش رو باز کردم و زیر آب رفتم و سعی کردم بدون استفاده از شامپو رنگهارو پاک کنم اما هرچی دست کشیدم نشد و مجبور شدم که از شامپوهای اون بوزینه استفاده کنم.
با کلافگی دستم رو محکم روی آخرین قطره از رنگی که رو دستم بود کشیدم و گفتم:
_ الهی گور به گور بشی سامان، کاش خودم تنهایی قبرت رو بِکَنم و خاکت کنم، کاش بمیری تا هرجمعه بیام برات فاتحه بخونم، الهی جوون مرگ بشی تا من راحت بشم از دستت کثافط
انقدر حرص خوردم و با عصبانیت رنگهارو پاک کردم که کل بدنم قرمز شد.
آخه بگو الاغ رنگ؟ نمیتونستی آب بریزی؟ نمیتونستی یه کوفت و زهرمار دیگه بریزی؟ حتما باید رنگی که به زحمت پاک میشه رو میریختی شترمرغ؟
با تقه ای که به در حموم خورد بیخیال حرص خوردن شدم و گفتم:
_ هان؟
_ چیکار میکنی بابا
_ دارم کفن تو رو میدوزم
خندید و گفت:
_ کمتر حرص بخور
_ مگه تو میذاری؟
_ پاشو بیا بیرون، من جای تو خسته شدم
_ الهی گور به گور بشی خب پاک نمیشه این رنگها
تو اون شرایط جز این کار، هیچکاری نمیتونستم بکنم پس به ناچار قبول کردم و گفتم:
_ خب پس بده بهم تا برم
_ وایسا لباسم رو عوض کنم
و در مقابل چشمای من، لباسش رو درآورد و به سمت کمد رفت تا یه لباس دیگه برداره.
برخلاف اخلاقِ گندی که داشت، هیکل خیلی خوبی داشت.
به زور نگاهم رو از سیکس پکش گرفتم و گفتم:
_ زود باش رنگا داره میریزه
بدون توجه به حرفم با آرامش مشغول لباس عوض کردنش شد.
به سمتم که برگشت، به دستم اشاره کردم و گفتم:
_ دستم رو باز کنم که رنگا بریزه و اتاقت بیشتر به گوه کشیده بشه؟
_ بیماری مگه؟
_ تو مشکل داری، خب انقدر طولش نده، زود باش
_ بابا تو بیا برو تو حموم، من حوله و لباس رو واست میذارم پشت در حموم
انقدری که امروز از دست این عوضی حرص خورده بودم، موهام سفید شده بود.
به سمت حمومی که داخل اتاقش بود رفتم و وقتی وارد شدم در رو بستم و قفل کردم.
_ نترس بابا
صدای قفل کردن در خیلی بلند بود و شنید به خاطر همین این رو گفت اما من به روی خودم نیاوردم و مشغول درآوردن لباسای پر از رنگم که دیگه عمراً قابل استفاده نبود، شدم.
دوش رو باز کردم و زیر آب رفتم و سعی کردم بدون استفاده از شامپو رنگهارو پاک کنم اما هرچی دست کشیدم نشد و مجبور شدم که از شامپوهای اون بوزینه استفاده کنم.
با کلافگی دستم رو محکم روی آخرین قطره از رنگی که رو دستم بود کشیدم و گفتم:
_ الهی گور به گور بشی سامان، کاش خودم تنهایی قبرت رو بِکَنم و خاکت کنم، کاش بمیری تا هرجمعه بیام برات فاتحه بخونم، الهی جوون مرگ بشی تا من راحت بشم از دستت کثافط
انقدر حرص خوردم و با عصبانیت رنگهارو پاک کردم که کل بدنم قرمز شد.
آخه بگو الاغ رنگ؟ نمیتونستی آب بریزی؟ نمیتونستی یه کوفت و زهرمار دیگه بریزی؟ حتما باید رنگی که به زحمت پاک میشه رو میریختی شترمرغ؟
با تقه ای که به در حموم خورد بیخیال حرص خوردن شدم و گفتم:
_ هان؟
_ چیکار میکنی بابا
_ دارم کفن تو رو میدوزم
خندید و گفت:
_ کمتر حرص بخور
_ مگه تو میذاری؟
_ پاشو بیا بیرون، من جای تو خسته شدم
_ الهی گور به گور بشی خب پاک نمیشه این رنگها
۸.۸k
۰۳ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.