دختر شیطون بلا64
#دخترشیطونبلا64
از روش پاشدم و به تخت که پر از رنگ شده بود اشاره کردم و گفتم:
_ این رنگ بیشتر از این که به من ضرر بزنه به تو ضرر زد
صداش درنیومد پس به سمتش برگشتم تا ببینم چرا بخاطر اینکه رنگهارو به صورتش مالیدم هیچی نمیگه که یه لیوان آب یخ تو صورتم پاشیده شد!
چشمام رو بستم و همینطور که ناخنام رو توی پوستم فرو میکردم گفتم:
_ با تمام وجودم ازت متنفرم
_ دل به دل راه داره
رنگهایی که روی پوستم خشک شده بود حالا دوباره رقیق شده بود و داشت میریخت پایین که دستم رو زیرش گرفتم و گفتم:
_ من الان چیکار کنم با این وضعم احمق؟
دستش رو به رنگهایی که روی پیشونیش بود کشید و گفت:
_ من چیکار کنم؟
_ اینکه تو چیکار کنی به من ربطی نداره ابله
_ یکی باید این حرف رو تحویل تو بده
با حرص دندونام رو روی هم فشار دادم و گفتم:
_ این بازی احمقانه رو تو شروع کردی
_ من؟ تو بودی که رفتی شکایت کردی
_ خب تو گوه خوردی اومدی تو خونه من که من بخوام برم شکایت کنم!
چشم غره ی وحشتناکی رفت و گفت:
_ اولا که درست حرف بزن، دوما که عمم بود تمام کت و شلوارای من رو خراب کرد؟!
_ میخواستی اونطوری خونه رو به گند نکشی
با لج نگاهم کرد و همینطور که دکمه های لباسش رو باز میکرد، گفت:
_ خونه ی خودم بود، میتونستم، به گند کشیدمش
_ خونه ی تو بود اما زحمت تمیز کردنش با من بود
_ وظیفت بود، غیر اینه؟
تمام تنفرم رو تو چشمام ریختم و گفتم:
_ همه این قضایا برمیگرده به جرئت مسخره ای که تو گذاشتی
_ و تو هم قبولش کردی!
_ مجبور شدم
_ میتونستی قبول نکنی!
چشمام رو با حرص درشت کردم و گفتم:
_ اگه اینطوریه همین الان این جرئت رو تموم میکنم
پوزخندی زد و گفت:
_ الان دیگه نمیشه
_ چرا نشه؟
_ یه چیزی رو قبول کردی باید تا تهش بری
نفس عمیقی کشیدم تا آروم بشم و گفتم:
_ الان من با این وضع چیکار کنم؟ تمام موهام و صورتم و لباسام پر از رنگه
پوفی کشید و همینطور که به سمت کمدش میرفت، گفت:
_ بیا برو حموم
_ لباس ندارم، حوله ندارم
_ حوله ی نو که داخل کمد دارم، لباس هم یکی از بولیزهای من رو بپوش دیگه
از روش پاشدم و به تخت که پر از رنگ شده بود اشاره کردم و گفتم:
_ این رنگ بیشتر از این که به من ضرر بزنه به تو ضرر زد
صداش درنیومد پس به سمتش برگشتم تا ببینم چرا بخاطر اینکه رنگهارو به صورتش مالیدم هیچی نمیگه که یه لیوان آب یخ تو صورتم پاشیده شد!
چشمام رو بستم و همینطور که ناخنام رو توی پوستم فرو میکردم گفتم:
_ با تمام وجودم ازت متنفرم
_ دل به دل راه داره
رنگهایی که روی پوستم خشک شده بود حالا دوباره رقیق شده بود و داشت میریخت پایین که دستم رو زیرش گرفتم و گفتم:
_ من الان چیکار کنم با این وضعم احمق؟
دستش رو به رنگهایی که روی پیشونیش بود کشید و گفت:
_ من چیکار کنم؟
_ اینکه تو چیکار کنی به من ربطی نداره ابله
_ یکی باید این حرف رو تحویل تو بده
با حرص دندونام رو روی هم فشار دادم و گفتم:
_ این بازی احمقانه رو تو شروع کردی
_ من؟ تو بودی که رفتی شکایت کردی
_ خب تو گوه خوردی اومدی تو خونه من که من بخوام برم شکایت کنم!
چشم غره ی وحشتناکی رفت و گفت:
_ اولا که درست حرف بزن، دوما که عمم بود تمام کت و شلوارای من رو خراب کرد؟!
_ میخواستی اونطوری خونه رو به گند نکشی
با لج نگاهم کرد و همینطور که دکمه های لباسش رو باز میکرد، گفت:
_ خونه ی خودم بود، میتونستم، به گند کشیدمش
_ خونه ی تو بود اما زحمت تمیز کردنش با من بود
_ وظیفت بود، غیر اینه؟
تمام تنفرم رو تو چشمام ریختم و گفتم:
_ همه این قضایا برمیگرده به جرئت مسخره ای که تو گذاشتی
_ و تو هم قبولش کردی!
_ مجبور شدم
_ میتونستی قبول نکنی!
چشمام رو با حرص درشت کردم و گفتم:
_ اگه اینطوریه همین الان این جرئت رو تموم میکنم
پوزخندی زد و گفت:
_ الان دیگه نمیشه
_ چرا نشه؟
_ یه چیزی رو قبول کردی باید تا تهش بری
نفس عمیقی کشیدم تا آروم بشم و گفتم:
_ الان من با این وضع چیکار کنم؟ تمام موهام و صورتم و لباسام پر از رنگه
پوفی کشید و همینطور که به سمت کمدش میرفت، گفت:
_ بیا برو حموم
_ لباس ندارم، حوله ندارم
_ حوله ی نو که داخل کمد دارم، لباس هم یکی از بولیزهای من رو بپوش دیگه
۷.۷k
۰۱ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.