(پارت هجدهم)
(پارت هجدهم)
یه لباس سیاه سفیدی پوشیدم و رفتم پایین جونگکوک تو ماشین بود
جونگهیون بهم گفت: کجا میری
ا.ت گفت: میرم بیرون تا شب هم میام
جونگهون گفت: اگه جونگکوک و دیدی بهش بگو امشب بیاد میخوام درباره آیندش با سلنا بگم
ا.ت گفت: باشه
رفتم بیرون و سوار ماشین شدم
جونگکوک گفت:چیشده خوشحال نیستی
ا.ت گفت: هیچی
جونگکوک گفت: اگه ناراحتی بخاطر سلنا اگه میخوای تا بهشون بگیم
ا.ت گفت: نه
از زبان جونگکوک
ا.ت زد زیر گریه یه جا وایسادم
جونگکوک گفت: چیشده عزیزم
ا.ت گفت: پدرتتت
جونگکوک گفت:پدرم چی چیشده بگو ترو خدا گریه نکن دل ندارم گریه هاتو بیینم
ا.ت گفت: پدرت گفت که
جونگکوک گفت: چی
ا.ت گفت: ول کن ما نمیتونیم باهم باشیم
جونگکوک گفت: یعنی چی عزیزم مگه میشه
ا.ت گفت:اخه پدرت بهم گفت امشب جونگکوک رو بگو بیاد تو اتاقم و درباره آینده خودشو و سلنا باهاش حرف بزنم(با گریه)
جونگکوک گفت: بابام گفت
ا.ت گفت: آره
جونگکوک گفت: من عشقم رو ول نمیکنم برم با اون مطمئن باش
ا.ت گفت: میگم نمیتونیم باهم باشیم
جونگکوک گفت:خودت نمیخوای باهم باشیم
ا.ت گفت: نه من خیلی هم دوست دارم نمیتونم ولت کنم
جونگکوک گفت: میرم امشب ببینم چیمیشه خودت هم پیشمون باش
ا.ت گفت: اگه گفت خودتو سلنا باهم باشین چی
جونگکوک گفت: چند روز میپیچونمشون
ا.ت گفت: مطمئنی
جونگکوک گفت: آره عزیزم اشکاتو پاک کن تا بریم دور بزنیم حالت خوب میشه
رفتم برا ا.ت کلی خراکی گرفتم
ا.ت گفت: میتونیم بریم خونه
جونگکوک گفت: چرا
ا.ت گفت: یه روزه دیگه میایم
جونگکوک گفت:باشه
رفتیم خونه
من کار داشتم ا.ت رو گذاشتم خونه و خودم رفتم
شب شد
جونگهیون از پایین داشت منو ا.ت و سلنا و صدا میزد
رفتیم پایین
و گفت: ـــــــــــــــــــ
ادامه پارت بعدی
یه لباس سیاه سفیدی پوشیدم و رفتم پایین جونگکوک تو ماشین بود
جونگهیون بهم گفت: کجا میری
ا.ت گفت: میرم بیرون تا شب هم میام
جونگهون گفت: اگه جونگکوک و دیدی بهش بگو امشب بیاد میخوام درباره آیندش با سلنا بگم
ا.ت گفت: باشه
رفتم بیرون و سوار ماشین شدم
جونگکوک گفت:چیشده خوشحال نیستی
ا.ت گفت: هیچی
جونگکوک گفت: اگه ناراحتی بخاطر سلنا اگه میخوای تا بهشون بگیم
ا.ت گفت: نه
از زبان جونگکوک
ا.ت زد زیر گریه یه جا وایسادم
جونگکوک گفت: چیشده عزیزم
ا.ت گفت: پدرتتت
جونگکوک گفت:پدرم چی چیشده بگو ترو خدا گریه نکن دل ندارم گریه هاتو بیینم
ا.ت گفت: پدرت گفت که
جونگکوک گفت: چی
ا.ت گفت: ول کن ما نمیتونیم باهم باشیم
جونگکوک گفت: یعنی چی عزیزم مگه میشه
ا.ت گفت:اخه پدرت بهم گفت امشب جونگکوک رو بگو بیاد تو اتاقم و درباره آینده خودشو و سلنا باهاش حرف بزنم(با گریه)
جونگکوک گفت: بابام گفت
ا.ت گفت: آره
جونگکوک گفت: من عشقم رو ول نمیکنم برم با اون مطمئن باش
ا.ت گفت: میگم نمیتونیم باهم باشیم
جونگکوک گفت:خودت نمیخوای باهم باشیم
ا.ت گفت: نه من خیلی هم دوست دارم نمیتونم ولت کنم
جونگکوک گفت: میرم امشب ببینم چیمیشه خودت هم پیشمون باش
ا.ت گفت: اگه گفت خودتو سلنا باهم باشین چی
جونگکوک گفت: چند روز میپیچونمشون
ا.ت گفت: مطمئنی
جونگکوک گفت: آره عزیزم اشکاتو پاک کن تا بریم دور بزنیم حالت خوب میشه
رفتم برا ا.ت کلی خراکی گرفتم
ا.ت گفت: میتونیم بریم خونه
جونگکوک گفت: چرا
ا.ت گفت: یه روزه دیگه میایم
جونگکوک گفت:باشه
رفتیم خونه
من کار داشتم ا.ت رو گذاشتم خونه و خودم رفتم
شب شد
جونگهیون از پایین داشت منو ا.ت و سلنا و صدا میزد
رفتیم پایین
و گفت: ـــــــــــــــــــ
ادامه پارت بعدی
۱۰.۶k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.