پارت 120 : چشمامو باز کردم .
پارت 120 : چشمامو باز کردم .
بلند شدم و یک لباس سیاه استین بلند دکمه دار ساده گشاد پوشیدم با یک شلوار سیاه تنگ و رفتیم .
هیچی نخوردم و رفت لب دریا قدم بزنم .
یک پل صاف و طولانی بود .
رفتم تا اخرش . عمقش زیاد بود اگه میوفتادم کارم تمومه .
چشمام تار رفت و ضعف بدی پیدا کردم و چشمام سیاهی رفت .
( انیکا )
اون هیچی نخورده .
بدو بدو رفتم دنبالش که از جلو افتاد جیغ کشیدم . رفتم نگا کردم . نمیتونم بپرم .
بدو بدو رفتم به اران مین تا بگم که یکی جلومو گرفت و گفت : چی شده ؟؟؟؟ من : نایکا.....غرق ....
( وی )
خیلی سریع دویدم و پریدم تو اب . پایین بودم .
نایکا رو دیدم .
رفتم نزدیکش ولی اگه بهش دست بزنم .....
دست چپمو دور شکمش حلقه کردم و به خودم چسبوندمش .
چقدر لاغر شده . وقتی زیر اب بودم . سکوتی بود و یاد روزی که بغلش کردم افتادم .
از اب اومدیم بیرون و روی ماسه ها گذاشتمش .
دوتا دستامو روی قفسه سینه اش گذاشتم و فشار میدادم . زنده بمون .
( خودم )
دستای پر زوری داشت قفسه سینه ام رو فشار میداد .
با دست راستم ساق دستشو گرفتم .
یک فشار دیگه وارد کرد که کلی اب بالا اوردم .
نشستم و نفس کشیدم .
به اون کسی که داشت ههههههههه؟؟؟؟؟؟؟
وی !!
گریه ام گرفت و گریه کردم .
سرمو روی پای چپش گذاشتم و گریه میکردم . دست راستشو پشت سرم گذاشت و موهامو نوازش کرد .
دلم برای بوی عطرش تنگ شده بود .
دلم برای دستای لطیفش تنگ شده بود .
برای نوازش کردنش . همش تقصیر منه .
خودمو از این همه محبت محروم کردم .
با صدای لرزنده ای گفت : ن نایکا لباساتو عوض کن س سرما میخوری ... .
سرمو بلند کردم که دیدم اشک هاش داره میاد .
بلند شدم و رفتم لباسامو عوض کردم .
یک لباس سفید استین بلند گشاد با یک شلوار سیاه پوشیدم .
رفتیم .
یک مسابقه بود که اگه کسی رو میشناسی بغلش کنی .
از شانس منم بودم .
( جیمین )
باید از دوازده نفر کسی رو که میشناسم با چشمای بسته تشخیص بدم .
چشمامو بستن .
چند تا رو رد کردم . میترسیدم نایکا و رد کردم .
نفر بعدی که جلوش وایستادم یک حسی داشتم .
صورتشو دست زدم لاغر بود .
اینم نیست . داشتم میرفتم که یاد روزی که از کنارش رد شدم از بوی عطرش فهمیدم نایکاست .
رفتم دوباره جلوش وایستادم . دست راستم و روی موهاش کشیدم . روزی که نایکا سرشو روی پام گذاشته بود و من موهاشو نوازش میکردم .
چرا وقتی بهش دست میزنم یاد قبل میوفتم ؟؟
ا این نایکاست . سریع دستمو دورش حلقه کردم و بغلش کردم .
در گوشش اروم گفتم : میدونم خودتی .
احساس کردم داره گریه میکنه .
با دست چپم چشم بندم و باز کردم و بغلش کردم .
دست چپشو روی شکمم حس کردم .
درست حدس زدم .
ازش جدا شدم و تشکر کردم از مجری و نشستم .
( خودم )
باورم نمیشد .
اون تونست ..
رفتیم هتل . چی
تو اینستا گفتن جانگ کوک رگ دستشو بریده ..
خوابم برد . . .
بلند شدم و یک لباس سیاه استین بلند دکمه دار ساده گشاد پوشیدم با یک شلوار سیاه تنگ و رفتیم .
هیچی نخوردم و رفت لب دریا قدم بزنم .
یک پل صاف و طولانی بود .
رفتم تا اخرش . عمقش زیاد بود اگه میوفتادم کارم تمومه .
چشمام تار رفت و ضعف بدی پیدا کردم و چشمام سیاهی رفت .
( انیکا )
اون هیچی نخورده .
بدو بدو رفتم دنبالش که از جلو افتاد جیغ کشیدم . رفتم نگا کردم . نمیتونم بپرم .
بدو بدو رفتم به اران مین تا بگم که یکی جلومو گرفت و گفت : چی شده ؟؟؟؟ من : نایکا.....غرق ....
( وی )
خیلی سریع دویدم و پریدم تو اب . پایین بودم .
نایکا رو دیدم .
رفتم نزدیکش ولی اگه بهش دست بزنم .....
دست چپمو دور شکمش حلقه کردم و به خودم چسبوندمش .
چقدر لاغر شده . وقتی زیر اب بودم . سکوتی بود و یاد روزی که بغلش کردم افتادم .
از اب اومدیم بیرون و روی ماسه ها گذاشتمش .
دوتا دستامو روی قفسه سینه اش گذاشتم و فشار میدادم . زنده بمون .
( خودم )
دستای پر زوری داشت قفسه سینه ام رو فشار میداد .
با دست راستم ساق دستشو گرفتم .
یک فشار دیگه وارد کرد که کلی اب بالا اوردم .
نشستم و نفس کشیدم .
به اون کسی که داشت ههههههههه؟؟؟؟؟؟؟
وی !!
گریه ام گرفت و گریه کردم .
سرمو روی پای چپش گذاشتم و گریه میکردم . دست راستشو پشت سرم گذاشت و موهامو نوازش کرد .
دلم برای بوی عطرش تنگ شده بود .
دلم برای دستای لطیفش تنگ شده بود .
برای نوازش کردنش . همش تقصیر منه .
خودمو از این همه محبت محروم کردم .
با صدای لرزنده ای گفت : ن نایکا لباساتو عوض کن س سرما میخوری ... .
سرمو بلند کردم که دیدم اشک هاش داره میاد .
بلند شدم و رفتم لباسامو عوض کردم .
یک لباس سفید استین بلند گشاد با یک شلوار سیاه پوشیدم .
رفتیم .
یک مسابقه بود که اگه کسی رو میشناسی بغلش کنی .
از شانس منم بودم .
( جیمین )
باید از دوازده نفر کسی رو که میشناسم با چشمای بسته تشخیص بدم .
چشمامو بستن .
چند تا رو رد کردم . میترسیدم نایکا و رد کردم .
نفر بعدی که جلوش وایستادم یک حسی داشتم .
صورتشو دست زدم لاغر بود .
اینم نیست . داشتم میرفتم که یاد روزی که از کنارش رد شدم از بوی عطرش فهمیدم نایکاست .
رفتم دوباره جلوش وایستادم . دست راستم و روی موهاش کشیدم . روزی که نایکا سرشو روی پام گذاشته بود و من موهاشو نوازش میکردم .
چرا وقتی بهش دست میزنم یاد قبل میوفتم ؟؟
ا این نایکاست . سریع دستمو دورش حلقه کردم و بغلش کردم .
در گوشش اروم گفتم : میدونم خودتی .
احساس کردم داره گریه میکنه .
با دست چپم چشم بندم و باز کردم و بغلش کردم .
دست چپشو روی شکمم حس کردم .
درست حدس زدم .
ازش جدا شدم و تشکر کردم از مجری و نشستم .
( خودم )
باورم نمیشد .
اون تونست ..
رفتیم هتل . چی
تو اینستا گفتن جانگ کوک رگ دستشو بریده ..
خوابم برد . . .
۵۹.۸k
۲۴ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.