فیک چرا تو
#فیک: چرا تو؟
پارت شصت و هفت☆
یونا: ولم کنین.... دستامو ول کنین*جیغ*
"دهنتو میبندی یا ببندمش"
رئیسه: هعیی باش درست صحبت کن اون مهمون ماس...*پوزخند*و البته خیلیم زیباست
"رئیس چیکارش کنم"
رئیس: هیچی فقط گمشو بیرون
<همه اونایی که واسش کار میکنن از اونجا میرن و فقط یونا میمونه>
یونا: چـ... چیکارم دارین آ.. آجوشی؟
رئیس: اوه... آجوشی؟ سنم خیلی بالا نیست.... همسنیم تقریبا*پوزخند *خب بگو ببینم چیا شنیدی؟
یونا: من واقعا چیزی نشنیدم همش حواسم به اونا بود که نیان دنبالم و درضمن داشتم با دوستم چت میکردم
رئیس: ببینم یونا: چیو... ببینید؟
رئیس: چتت با دوستتو ببینم
یونا: برایچی باید حرفای شخصیمو به یه غریبه نشون بدم*ترسیده*
رئیس: نه کوجولو موچولو ما دیگه همو میشناسیم باهم حرف زدیم پس غریبه نیستیم*نزدیث شدن به یونا*
یونا: چه.... چه ربطی داره آجوشی *عقب عقب رفتن*
رئیس: هعیی... دارم بت میگم منو آجوشی صدا نکن دختره هر*ه.... اوه خدایا چه پاهای ظریف و سفیدی داری*خیلی نزدیک یونا شده*
یونا: بله؟*عقب رفتن*
<یونا میخوره به دیوار دیگه نمیتونه بره عقب>
رئیس: دیگه نمیتونی ازم فرار کنی..... اومم وایسا ببینم.... از آخرین باری که با یه دختر بودم... اوممم همین سه ساعت پیش بود*خنده چندشانه*
یونا:یه... یه چیزایی شنیدم
رئیس: خب؟
یونا: میشه یه سوال بپرسم؟
رئیس: اوه بپرس
یونا: لِئو مگه چیکار کرده؟
پارت شصت و هفت☆
یونا: ولم کنین.... دستامو ول کنین*جیغ*
"دهنتو میبندی یا ببندمش"
رئیسه: هعیی باش درست صحبت کن اون مهمون ماس...*پوزخند*و البته خیلیم زیباست
"رئیس چیکارش کنم"
رئیس: هیچی فقط گمشو بیرون
<همه اونایی که واسش کار میکنن از اونجا میرن و فقط یونا میمونه>
یونا: چـ... چیکارم دارین آ.. آجوشی؟
رئیس: اوه... آجوشی؟ سنم خیلی بالا نیست.... همسنیم تقریبا*پوزخند *خب بگو ببینم چیا شنیدی؟
یونا: من واقعا چیزی نشنیدم همش حواسم به اونا بود که نیان دنبالم و درضمن داشتم با دوستم چت میکردم
رئیس: ببینم یونا: چیو... ببینید؟
رئیس: چتت با دوستتو ببینم
یونا: برایچی باید حرفای شخصیمو به یه غریبه نشون بدم*ترسیده*
رئیس: نه کوجولو موچولو ما دیگه همو میشناسیم باهم حرف زدیم پس غریبه نیستیم*نزدیث شدن به یونا*
یونا: چه.... چه ربطی داره آجوشی *عقب عقب رفتن*
رئیس: هعیی... دارم بت میگم منو آجوشی صدا نکن دختره هر*ه.... اوه خدایا چه پاهای ظریف و سفیدی داری*خیلی نزدیک یونا شده*
یونا: بله؟*عقب رفتن*
<یونا میخوره به دیوار دیگه نمیتونه بره عقب>
رئیس: دیگه نمیتونی ازم فرار کنی..... اومم وایسا ببینم.... از آخرین باری که با یه دختر بودم... اوممم همین سه ساعت پیش بود*خنده چندشانه*
یونا:یه... یه چیزایی شنیدم
رئیس: خب؟
یونا: میشه یه سوال بپرسم؟
رئیس: اوه بپرس
یونا: لِئو مگه چیکار کرده؟
- ۴.۲k
- ۲۰ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط