اربابسالار

#ارباب‌سالار🌸🔗
#پارت70

دوباره ازشون سوال کردم:

+مدرسه چی؟! میزارن بریم؟!

جفتشون زدن زیر خنده و همزمان گفتن:

-قرار نیست اینجا پادشاهی کنی که دختر، مدرسه پدرسه تعطیله!!!

تلخندی گوشه لبام نشست و گفتم:

+آها...

مهلا لبخندی زد و گفت:

-هرکمکی از دست ما بر بیاد برات انجام...

حرفش تموم نشده بود که جمال عصبی گفت:

-چه خبرتونه اینجا معرکه گرفتید باز؟!

فوری ببخشیدی زیر لب گفتن و از ما دور شدن که جمال صداشو آروم تر کرد و گفت:

-تو دنبالم بیا!!!

عین جوجه ها دنبال راه میرفتم و هیچی نمیگفتیم!!

از پله ها بالا میرفتیم که تک سرفه ای کردم و گفتم"

+کجا میریم؟!

چیزی نگفت که بلند گفتم:

+میگم کجا میریم الان؟!

آروم گفت:

-هیچی نگو دنبالم بیا خودت میفهمی!!

عصبی سر جام وایسادم و دستمو به کمرم زدم و گفتم:

+نخیر تا نگی نمیام....
دیدگاه ها (۲)

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت71پوفی کشید و عصبی گفت:-بیا بریم حوصله تو...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت72کلافه پوفی کشید و نگاهی بهم کرد و گفت:-...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت69مکثی کردم و گفتم:+۱۶سالمه!!!با تعجب نگا...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت68فکر کنم این دوتا از فضولای این عمارت بو...

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت دوم

رمان فیک پارت 4ته:حس نمیکنی یه زره لباست بازه؟؟ ج:اولندش به ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط