ارباب سالار🌸🔗
#اربابسالار🌸🔗
#پارت68
فکر کنم این دوتا از فضولای این عمارت بودن که میخواستن سر در بیارن که من کیم!!!
سرمو پایین انداختم که اینبار اون یکی دختره پرسید:
-خدمتکار جدیدی؟!
باز اومدم یه چی بگم که مهلا پرید وسط و گفت:
-همینو من ازش پرسیدم جواب نداد!!
تک خنده ای کردم و گفتم:
+خب اگه اجازه بدید الان جواب بدم..
مهلا با خنده جوابمو داد و گفت:
-شدیدا کنجکاویم که بدونیم!!
لبخندی زدم و آروم گفتم:
+راستش من خودمم نمیدونم چرا اینجام، یهو وسط راه جلومو گرفتن آوردن اینجا...
با تعجب نگاهم کردن و همزمان با هم گفتن:
-مگه میشه؟! تو خانواده نداری؟!
+چرا دارم!!
-بعد خانواده ات در جریانن؟!
پوفی کشیدم و گفتم:
+نمیدونم،هیچی نمیدونم...
مهلا خطاب به بغل دستیش گفت:
-بچه ام هست!!
بنظرت برای خدمتکاری آوردنش!!
دختره شونه ای بالا انداخت و گفت:
-نمیدونم والا
چند سالته دختر جون؟!
#پارت68
فکر کنم این دوتا از فضولای این عمارت بودن که میخواستن سر در بیارن که من کیم!!!
سرمو پایین انداختم که اینبار اون یکی دختره پرسید:
-خدمتکار جدیدی؟!
باز اومدم یه چی بگم که مهلا پرید وسط و گفت:
-همینو من ازش پرسیدم جواب نداد!!
تک خنده ای کردم و گفتم:
+خب اگه اجازه بدید الان جواب بدم..
مهلا با خنده جوابمو داد و گفت:
-شدیدا کنجکاویم که بدونیم!!
لبخندی زدم و آروم گفتم:
+راستش من خودمم نمیدونم چرا اینجام، یهو وسط راه جلومو گرفتن آوردن اینجا...
با تعجب نگاهم کردن و همزمان با هم گفتن:
-مگه میشه؟! تو خانواده نداری؟!
+چرا دارم!!
-بعد خانواده ات در جریانن؟!
پوفی کشیدم و گفتم:
+نمیدونم،هیچی نمیدونم...
مهلا خطاب به بغل دستیش گفت:
-بچه ام هست!!
بنظرت برای خدمتکاری آوردنش!!
دختره شونه ای بالا انداخت و گفت:
-نمیدونم والا
چند سالته دختر جون؟!
۱.۸k
۲۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.