زندگی سیاه پارت ۷
زندگی سیاه پارت ۷
و گفت:(سلام!حالت خوبه؟)
گفتم:(اره خوبم میخواستم زیر سرت بالشت بزارم)
گفت:(بیا بریم!)
گفتم:(باشه، میشه برام ویلچرم رو بیاری؟)
گفت:(حتما)
رفت از اتاق بیرون. گرفتم خوابیدم تا بیاد.
بعد از چند دقیقه سونگ کانگ اومد و اروم من رو بلند کرد و گذاشت روی ویلچر تا اینکه بیدار شدم ، خیلی خوابم میومد پس چشمام رو بستم وقتی چشمام رو باز کردم دیدم روی تخت کنار سونگ کانگ خوابیدم خیلی ترسیدم میخواستم جیغ بزنم ولی دلم برای سونگ کانگ سوخت پس سعی کردم با دست ویلچرم رو نزدیک کنم تا اینکه دستش رو دور کمرم حلقه کرد و
گفت:(بخواب ،کاریت ندارم)
سعی کردم فرار کنم ولی دوباره
گفت:(گشنته؟)
خیلی گشنم بود ولی
گفتم:(نه!)
گفت:(دروغ نگو صدای غار وغور شکمت داره میاد )
پاشد و از اتاق رفت بیرون و از آشپز خونه یک ظرف توت فرنگی و خامه سفید اورد و گفت بیا بخور تا غذا درست کنم
گفتم:(چی می خوای درست کنی؟)
گفت:(تو چی میخوای؟)
گفتم:(خیلی وقته میخوام سوشی بخورم)
گفت:(حتما)
رفت و شروع کردم به خوردن توت فرنگی ها تا اینکه سیر شدم ، سعی کردم ویلچرم رو بیارم سمت خودم تا اینکه سونگ کانگ اومد و
گفت:(به خودم میگفتی بیا)
ویلچرم رو اورد نزدیک و بلندم کرد و گذاشت روی ویلچر
و من رو برد طرف اشپز خونه دیدم کل اشپز خونه رو با برنج یکی کرده
سعی کردم درست کنم اشپز خونه رو و تمیز کنم
گفت:(بزار من درست کنم!)
گفتم :(ولی میخوام کمک کنم)
گفت:(خیلی لج بازی(با خنده🙂)
شروع کردم به آبکش کردن برنج و بهش
گفتم:(سونگ کانگ میشه خیار ها رو قاچ بکنی؟)
گفت:(به من نگو سونگ کانگ میتونی به من بگی اوپا یا سونگ)
بهش گفتم:(بهت میگم سونگ )
شروع کرد به قاچ کردن خیار ها بعد از نیم ساعت سوشی آماده شد و نشستیم خوردیم و
سونگ گفت:(چقدر لباس من به تو میاد!)
گفتم:(مرسی عزیزم!)
دیدم خیلی قیافش کیوت شد
گفتم:(چی شده ؟)
گفت:(بهم گفتی عزیزم میشه بهت بگم پیشی؟)
گفتم :(اممم اره!)
و گفت:(سلام!حالت خوبه؟)
گفتم:(اره خوبم میخواستم زیر سرت بالشت بزارم)
گفت:(بیا بریم!)
گفتم:(باشه، میشه برام ویلچرم رو بیاری؟)
گفت:(حتما)
رفت از اتاق بیرون. گرفتم خوابیدم تا بیاد.
بعد از چند دقیقه سونگ کانگ اومد و اروم من رو بلند کرد و گذاشت روی ویلچر تا اینکه بیدار شدم ، خیلی خوابم میومد پس چشمام رو بستم وقتی چشمام رو باز کردم دیدم روی تخت کنار سونگ کانگ خوابیدم خیلی ترسیدم میخواستم جیغ بزنم ولی دلم برای سونگ کانگ سوخت پس سعی کردم با دست ویلچرم رو نزدیک کنم تا اینکه دستش رو دور کمرم حلقه کرد و
گفت:(بخواب ،کاریت ندارم)
سعی کردم فرار کنم ولی دوباره
گفت:(گشنته؟)
خیلی گشنم بود ولی
گفتم:(نه!)
گفت:(دروغ نگو صدای غار وغور شکمت داره میاد )
پاشد و از اتاق رفت بیرون و از آشپز خونه یک ظرف توت فرنگی و خامه سفید اورد و گفت بیا بخور تا غذا درست کنم
گفتم:(چی می خوای درست کنی؟)
گفت:(تو چی میخوای؟)
گفتم:(خیلی وقته میخوام سوشی بخورم)
گفت:(حتما)
رفت و شروع کردم به خوردن توت فرنگی ها تا اینکه سیر شدم ، سعی کردم ویلچرم رو بیارم سمت خودم تا اینکه سونگ کانگ اومد و
گفت:(به خودم میگفتی بیا)
ویلچرم رو اورد نزدیک و بلندم کرد و گذاشت روی ویلچر
و من رو برد طرف اشپز خونه دیدم کل اشپز خونه رو با برنج یکی کرده
سعی کردم درست کنم اشپز خونه رو و تمیز کنم
گفت:(بزار من درست کنم!)
گفتم :(ولی میخوام کمک کنم)
گفت:(خیلی لج بازی(با خنده🙂)
شروع کردم به آبکش کردن برنج و بهش
گفتم:(سونگ کانگ میشه خیار ها رو قاچ بکنی؟)
گفت:(به من نگو سونگ کانگ میتونی به من بگی اوپا یا سونگ)
بهش گفتم:(بهت میگم سونگ )
شروع کرد به قاچ کردن خیار ها بعد از نیم ساعت سوشی آماده شد و نشستیم خوردیم و
سونگ گفت:(چقدر لباس من به تو میاد!)
گفتم:(مرسی عزیزم!)
دیدم خیلی قیافش کیوت شد
گفتم:(چی شده ؟)
گفت:(بهم گفتی عزیزم میشه بهت بگم پیشی؟)
گفتم :(اممم اره!)
۴.۶k
۲۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.