وانشات از TEHIUNG❤️⛓️
از امروز دوباره دبیرستانا باز شدن.
لباس فرممو پوشیدم و به سمت خیابون حرکت کردم.
توی راه ی سیر و کیک خریدم.
وارد مدرسه شدم.
همه دور برادرای جدید جمع شده بودم. بی اعتنا ازش رد شدم. وارد کلاس شدم. روی صندلیم نشستم که کیم تهیونگ سمتم اومد. هی جانگ ا.ت به نظرت اینجا جای من نیس.
با پرویی جواب دادم.
- معلومه که نیس کور نیستی میتونی برچسب پشت صندلی رو بخونی !
به پشت صندلی نگاه انداخت اسم من روش بود. جانگ ا.ت
~ به من ربطی نداره میس جانگ من میخام کنار برادرم بشینم.
خاستم جوابشو بدم که یکی از اون دختر های چاپلوس و خودشیرین اومد جلو.
- هی ا.ت چرا نمیخای بلند شی ؟ نترس جای توی کلاس زیاده چرا نمیزاری تهیونگ پیش بردارش بشینه !
- به تو ربطی نداره کیم میسا روی صندلی اسم من نوشته شده پس دلیلی نمیبینم بلند شم. چرا دو تا صندلی بغل هم واسشون خالی نمیکنی !
صندلی خودشو و دوستشو خالی کرد و رو به کیم تهیونگ گفت.
~ تهیونگ بیا با برادرت اینجا بشین.
~ خیلی ممنونم کیم میسا
میسا که معلومه خر ذوق شده با خوشحالی صندلی بغل منو درست کرد و روش نشست.
کیم تهیونگ و برادرشم به سمت صندلیا رفتن.
به برادرش ی نگاه انداختم جئون جانگکوک دقیق میتونم بگم نقطه متضاد برادرشه ، خیلی ساکت و آروم نشسته ، خیلی برام جالبه فامیلی هاشون یکی نیس.
صدای باز شدن در اومد.
دبیر سونگ وارد شد!
دبیر : خب امروز دو تا دانش آموز انتقالی داریم.
پسرا بلند شید خودتونو معرفی کنید.
- سلام من کیم تهیونگ هستم ا دیدنتون خوشبختم.
جئون با مکث بلند شد.
- سلام من جئون جانگکوک هستم از دیدنتون خوشبختم.
از جنم و پرو بودن تهیونگ خیلی خوشم اومد.
خودمم قس داشتم با ی همیچین پسری رل بزنم ولی حیف نی.
( خود در گیری ادمین پلشت تهیونگ اینجا بوق که نی )
دبیر : خب چون جئون و کیم دو سه درس رو عقبن من دو نفرو انتخاب میکنم بهشون درس بدن. و کمک حالشون باشن
برای کیم پارک سولی و برای جئون هم جانگ ا.ت
- چشم دبیر
منم ب طبَعیت از سولی گفتم چشم.
زنگ تفریح دنبال جئون رفتم.
پیداش کردم زیر درخت گیلاس داشت شیرموز میخورد.
متوجه من نشد سرمو کج کردم.
- هی جئون مشکلی نداری الان شروع کنیم.
- نه..نه مشکلی نیست.
- ا.ت تو برادر منو یادت نیست.
- کوک من تازه امروز شر دعوا با برادرت آشنا شدم.
- من یادمه ا.ت تو فراموشی گرفته بودی. تهیونگ هر کاری کرد نتونست حافظتو برگردونه !
از حرفاش چیزی نفهمیدم.
درسارو براش توضیح دادم.
- اممم ا.ت میخاستم
حرفشو خورد
- هن کوک چی میخاستی بگی بگو من کمکت میکنم هر چی باشه.
- من میخام با یکی قرار بزارم میتونی کمکم کنی ، اون پارک سولیه
سولی دقیقا مثل کوک آروم و ساده بود یقینا خوب بودن با هم
- البته
داشتم به سمت راه پله میرفتم که دستم کشیده شد.
ادامه دارد...
لباس فرممو پوشیدم و به سمت خیابون حرکت کردم.
توی راه ی سیر و کیک خریدم.
وارد مدرسه شدم.
همه دور برادرای جدید جمع شده بودم. بی اعتنا ازش رد شدم. وارد کلاس شدم. روی صندلیم نشستم که کیم تهیونگ سمتم اومد. هی جانگ ا.ت به نظرت اینجا جای من نیس.
با پرویی جواب دادم.
- معلومه که نیس کور نیستی میتونی برچسب پشت صندلی رو بخونی !
به پشت صندلی نگاه انداخت اسم من روش بود. جانگ ا.ت
~ به من ربطی نداره میس جانگ من میخام کنار برادرم بشینم.
خاستم جوابشو بدم که یکی از اون دختر های چاپلوس و خودشیرین اومد جلو.
- هی ا.ت چرا نمیخای بلند شی ؟ نترس جای توی کلاس زیاده چرا نمیزاری تهیونگ پیش بردارش بشینه !
- به تو ربطی نداره کیم میسا روی صندلی اسم من نوشته شده پس دلیلی نمیبینم بلند شم. چرا دو تا صندلی بغل هم واسشون خالی نمیکنی !
صندلی خودشو و دوستشو خالی کرد و رو به کیم تهیونگ گفت.
~ تهیونگ بیا با برادرت اینجا بشین.
~ خیلی ممنونم کیم میسا
میسا که معلومه خر ذوق شده با خوشحالی صندلی بغل منو درست کرد و روش نشست.
کیم تهیونگ و برادرشم به سمت صندلیا رفتن.
به برادرش ی نگاه انداختم جئون جانگکوک دقیق میتونم بگم نقطه متضاد برادرشه ، خیلی ساکت و آروم نشسته ، خیلی برام جالبه فامیلی هاشون یکی نیس.
صدای باز شدن در اومد.
دبیر سونگ وارد شد!
دبیر : خب امروز دو تا دانش آموز انتقالی داریم.
پسرا بلند شید خودتونو معرفی کنید.
- سلام من کیم تهیونگ هستم ا دیدنتون خوشبختم.
جئون با مکث بلند شد.
- سلام من جئون جانگکوک هستم از دیدنتون خوشبختم.
از جنم و پرو بودن تهیونگ خیلی خوشم اومد.
خودمم قس داشتم با ی همیچین پسری رل بزنم ولی حیف نی.
( خود در گیری ادمین پلشت تهیونگ اینجا بوق که نی )
دبیر : خب چون جئون و کیم دو سه درس رو عقبن من دو نفرو انتخاب میکنم بهشون درس بدن. و کمک حالشون باشن
برای کیم پارک سولی و برای جئون هم جانگ ا.ت
- چشم دبیر
منم ب طبَعیت از سولی گفتم چشم.
زنگ تفریح دنبال جئون رفتم.
پیداش کردم زیر درخت گیلاس داشت شیرموز میخورد.
متوجه من نشد سرمو کج کردم.
- هی جئون مشکلی نداری الان شروع کنیم.
- نه..نه مشکلی نیست.
- ا.ت تو برادر منو یادت نیست.
- کوک من تازه امروز شر دعوا با برادرت آشنا شدم.
- من یادمه ا.ت تو فراموشی گرفته بودی. تهیونگ هر کاری کرد نتونست حافظتو برگردونه !
از حرفاش چیزی نفهمیدم.
درسارو براش توضیح دادم.
- اممم ا.ت میخاستم
حرفشو خورد
- هن کوک چی میخاستی بگی بگو من کمکت میکنم هر چی باشه.
- من میخام با یکی قرار بزارم میتونی کمکم کنی ، اون پارک سولیه
سولی دقیقا مثل کوک آروم و ساده بود یقینا خوب بودن با هم
- البته
داشتم به سمت راه پله میرفتم که دستم کشیده شد.
ادامه دارد...
۷۸.۸k
۱۳ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.