💢 بخشندگی به سبک شهدا
💢 بخشندگی به سبک شهدا
🔹 هنوز بیست سالش نشده بود که به خواستگاری ام آمد.جوان سالمی بود از یک خانواده خوشنام.
🔹 وقتی ازدواج کردیم همه هستی ام شد . وضع مالی مان در شروع زندگی تعریف چندانی نداشت اما لیلی مجنون بودیم . در دوست داشتن و محبت کردن از همدیگر سبقت می گرفتیم. گاهی او جلو می افتاد ، گاهی من
🔹 روز تولدش نزدیک شده بود. تصمیم گرفتم سورپرایزش کنم. پول هایی را که از تدریس خصوصی به دست آورده بودم خرج نکردم. گذاشتم داخل حسابم که بتوانم کادوی مناسبی برایش بخرم.
🔹 یک روز آمد خانه و گفت : تولدمه ... چی می خوای برام بخری ؟الکی خودم را زدم به آن راه که یعنی حواسم به این موضوع نبوده . خونسرد گفتم : مگه هدیه می خوای ؟ آره ... اما به جای کادو پولش رو بهم بده !
🔹 یک رفیق به تمام معنا بود . حدس زدم که دوباره نقشه کشیده و می خواهد در رفاقت سبقت بگیرد . با خودم گفتم : « حتما می خواد پول رو از من بگیره و برام هدیه بخره » . با هم رفتیم بیرون . وقتی خواستم از دستگاه خودپرداز پول بگیرم جلویم را گرفت و گفت :نه !با تعجب نگاهش کردم . یک کاغذ از جیب اش بیرون آورد و گفت : بریز به این شماره کارت لطفا ... نگاه متعجب ام که طولانی تر شد ، ادامه داد : یکی از هم خدمتی هام مثل من متأهله . بچه اش مریضه . می خوام کمک حالش باشم...
🔹 اصلا این جوان چیزی را برای خودش نمی خواست . وقتی احساس می کرد کسی به یکی از وسایلش احتیاج دارد یا از آن خوشش آمده است آن را می بخشید و واقعا از ته دل می بخشید.
🔹 هنوز بیست سالش نشده بود که به خواستگاری ام آمد.جوان سالمی بود از یک خانواده خوشنام.
🔹 وقتی ازدواج کردیم همه هستی ام شد . وضع مالی مان در شروع زندگی تعریف چندانی نداشت اما لیلی مجنون بودیم . در دوست داشتن و محبت کردن از همدیگر سبقت می گرفتیم. گاهی او جلو می افتاد ، گاهی من
🔹 روز تولدش نزدیک شده بود. تصمیم گرفتم سورپرایزش کنم. پول هایی را که از تدریس خصوصی به دست آورده بودم خرج نکردم. گذاشتم داخل حسابم که بتوانم کادوی مناسبی برایش بخرم.
🔹 یک روز آمد خانه و گفت : تولدمه ... چی می خوای برام بخری ؟الکی خودم را زدم به آن راه که یعنی حواسم به این موضوع نبوده . خونسرد گفتم : مگه هدیه می خوای ؟ آره ... اما به جای کادو پولش رو بهم بده !
🔹 یک رفیق به تمام معنا بود . حدس زدم که دوباره نقشه کشیده و می خواهد در رفاقت سبقت بگیرد . با خودم گفتم : « حتما می خواد پول رو از من بگیره و برام هدیه بخره » . با هم رفتیم بیرون . وقتی خواستم از دستگاه خودپرداز پول بگیرم جلویم را گرفت و گفت :نه !با تعجب نگاهش کردم . یک کاغذ از جیب اش بیرون آورد و گفت : بریز به این شماره کارت لطفا ... نگاه متعجب ام که طولانی تر شد ، ادامه داد : یکی از هم خدمتی هام مثل من متأهله . بچه اش مریضه . می خوام کمک حالش باشم...
🔹 اصلا این جوان چیزی را برای خودش نمی خواست . وقتی احساس می کرد کسی به یکی از وسایلش احتیاج دارد یا از آن خوشش آمده است آن را می بخشید و واقعا از ته دل می بخشید.
۸۵۸
۰۶ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.