قهوه تلخ
قهوه تلخ
پارت۵۴
ویو ویلیام
باید کاری میکردم که فوجیورا از دازای جدا شه
من از نگاه چویا به دازای میفهمیدم که عاشق همن
حالا که فوجیورا حامله عه و بچشم از منه
باید کاری کنم
دازای و چویا بهم برسن
هر طور شدع
ویو دازای
چویا داشت دستشو میبرد داخل لباسم
واقعا دم صب اخه
نه نه
دازای: عزیزم میشه باشه برای شب
لطفا
چویا: نمیخام اذیت شی نفسم
نفسم؟
درست شنیدم
اخ فدای بچم بشمم
چه نازی تو اخههعع
با این حرفش بوسه ای کوتاه به لبش زدم
چویا: بدو بدو بریم دیگع گشنمه تا خودتو نخوردم
دازای: کیه بدش بیاد
چویا: خودت خواستی
(دیگه دیگه اهم اهم نیشتو ببند سینگلعلی دیگه اهم کردن)
پارت۵۴
ویو ویلیام
باید کاری میکردم که فوجیورا از دازای جدا شه
من از نگاه چویا به دازای میفهمیدم که عاشق همن
حالا که فوجیورا حامله عه و بچشم از منه
باید کاری کنم
دازای و چویا بهم برسن
هر طور شدع
ویو دازای
چویا داشت دستشو میبرد داخل لباسم
واقعا دم صب اخه
نه نه
دازای: عزیزم میشه باشه برای شب
لطفا
چویا: نمیخام اذیت شی نفسم
نفسم؟
درست شنیدم
اخ فدای بچم بشمم
چه نازی تو اخههعع
با این حرفش بوسه ای کوتاه به لبش زدم
چویا: بدو بدو بریم دیگع گشنمه تا خودتو نخوردم
دازای: کیه بدش بیاد
چویا: خودت خواستی
(دیگه دیگه اهم اهم نیشتو ببند سینگلعلی دیگه اهم کردن)
- ۴.۵k
- ۱۹ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط