قهوه تلخ

قهوه تلخ
پارت ۵۵

ساعت یازده بود
ای چویا
خاستم بلند شم دل درد شدیدم نزاشت
چویا: بیدار شدی
محو اون بدن ورزش کاریش شدم که برهنه
بود
خودمو روش انداختم و کامی از لب هاش گرفتم و...
(هه فک کردین دوباره میزارم اهم کنن درست فکر کردین)



ساعت چهار عصر بود
دیگه نمیکشممم
لعنت بهت چویا
اینو بلند گفتم
چویا: عیب نداره عشقم عوضش داشتی حال میکردی.
دازای: چویا (داد)
چویا: جون دلم
هیچی ای گفتم
دازای: بیا برگردیم دیگه
چویا: موافقم





تا وسایل هامونو جمع کردیم
دیدگاه ها (۰)

قهوه تلخپارت ۵۶شاعت شیش شده بود بشدت گرسنه بودم ترجیح دادم ب...

قهوه تلخ پارت ۵۷سان: من نمیخوام بیامویلیام: برای چی؟سان: آخه...

قهوه تلخ پارت۵۴ویو ویلیام باید کاری میکردم که فوجیورا از داز...

قهوه تلخ پارت۵۳ویو راویچویا با احتیاط و آرام به دازای نزدیک ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط