پارت

#پارت_52
آقای مافیا ♟🎲

شوکه شده بودم و با تعجب داشتم به رادمان نگاه میکردم
که گفت:

+ حالم... خوب نیست... میتونی.. ح.. حالمو خوب کنی

وقتی منظورشو فهمیدم ترسیده گفتم

_ نه... نه.. م.... من نمیتونم

+ هههه... چ.. چرت نگو

وبدون اینکه حرفی بزنه اروم شروع لــــ با.. سم رو در آوردن

و......( دیگه خودتون بقیش و بسازید😂)

#آفاق

وقتی حرفای سوسن شنیدم از داداشم نا امید شدم
از جام بلند شدم و با عصبانیت خواستم از خونه برم بیرون

که سوسن با گریه گوشه لباسم و کشید
وگفت:

+ ک.. کجا میری؟

_ میرم اون مرتیکه هـــ. و....///ل ادمش کنم

+ آفاق خواهش میکنم.... بشین... ا.. الان اون مهم نیست

_ کجاش مهم نیست هااان

+ من دیگه دختر نیستم

با این حرفش شروع کردم به گریه کردن و با عصبانیت گفتم

_ دیگه بد تر...دیگه بدتر.....اینا همش تقصیر منه
هق....هق

+ نه...نه ابجی اینا اصلا تقصیر تو نیست... اصلا


چرا... چرا همش تقصیر منه
دیگه نمیتونم جلو ی خودمو بگیرم من رادمان و میکشم

و بدون اینکه به حرفای سوسن توجهی کنم از خونشون بیرون زدم

تاکسی کرفتم و خودمو به خونه رسوندم با عصبانیت وارد خونه شدم

مامان با دیدن من نگران به سمتم اومد و گفت

+ آفاق... چت شده دختر چرا چشمات انقدر قرمز... گریه کردی

_ مامان من بعدا همچیو بهت توضیح میدم... فقط الان بگو رادمان خونس یا نه

+ اره خونست.. تو اتاقشه

رادمان...گور خودتو با دستای خودت کندی و
با عصبانیت به سمت اتاقش حرکت کردم
#پارت
#عاشقانه
#رمان
دیدگاه ها (۰)

#پارت_53 آقای مافیا♟🎲وقتی به اتاقش رسیدم در و مثل گراز وحشی ...

#پارت_54آقای مافیا ♟🎲+ مطمئن باشم که داری راست میگی _ اره چر...

#پارت_51آقای مافیا♟🎲#سوسن نقشه داشت خوب پیش میرفتمامان آفاقم...

#پارت_50آقای مافیا ♟🎲همین که وارد خونه شدم سوسن دیدم که حالش...

پارت ۲۲بچه ها بشدت گشادیم میاد شرمندهته. خیلی خب بیا کادوتو ...

ñęw póşt Frôm àşhä༺༺༺༺༺🐰༻༻༻༻༻༻درؤد خؤشگلأم!..:: 🪽حالمحال اهن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط