پارت 50
#پارت_50
آقای مافیا ♟🎲
همین که وارد خونه شدم
سوسن دیدم که حالش اصلا خوب نبود
انقدر گریه کرده بود که چشماش پف کرده بود
سریع رفتم بغلش کردم
که یهو زد زیر گریه
_ آفااااق.... هق.. هق.. ابجی
+ شششش... اروم باش سوسن اروم
از اغوشم بیرون کشیدمش و بعش گفتم
+ اروم باش سوسن برو دست و صورتت و بشور
بیا بهم بگو چی شده
سری به نشونه تایید تکون داد و رفت
وقتی برگشت
با هم رفتیم تو اتاقش تا برام سیر تا پیاز اینکه چه اتفاقی براش افتاده رو برام تعریف کنه
همینجور منتظر بودم تا حرفی بزنه و لی هیچی نمیگفت
ارم کم.... رش.. و ماساژ دادم و ازش پرسیدم
+ خاله کجاست
_ مامان بابام رفتن سفر کاری
+ اهان....خب....نمیخوای بگی چیشده
_ خب...میدونی...نمیتونم...م..میترسم
با عصبانیت گفتم
+ داداشم کاری کرده
با تعجب نگاهم کرد و گفت
_ تو از ک ...کجا میدونی
+میدونستم پسره آشغال اومده اینجا معلوم نیست چیکارت کرده
سوسن من دیگه بهش اجازه نمیدم تا دو قدمیتم بیاد
الان میرن خونه یه جای سالم براش نمیزارم
با عصبانیت بلند شدم خواستم از اتاق خارجشم
که دستم کشیده شد
به سمت سوسن برگشتم
سوسن با صدای ضعیفی گفت:
_ نرو من هن..وز.. داداشت و دو.. دوست دارم
ولی... ولی میترسم.. میترسم آفاق
+ از چی میترسی اهان... سوسن... جون به لبم مردی یا بهم... بگو.... یا من... اون مرتیکه رو....
استغفرالله
_ بشین... م. میگمت
نشستم و منتظر شدم تا برام تعریف کنه چیشده
_ خب... بعد از اینکه من و تو نقشه چیندیم که تو بری پیش سامیار......
#پارت
#رمان
#حمایت
#فالو
آقای مافیا ♟🎲
همین که وارد خونه شدم
سوسن دیدم که حالش اصلا خوب نبود
انقدر گریه کرده بود که چشماش پف کرده بود
سریع رفتم بغلش کردم
که یهو زد زیر گریه
_ آفااااق.... هق.. هق.. ابجی
+ شششش... اروم باش سوسن اروم
از اغوشم بیرون کشیدمش و بعش گفتم
+ اروم باش سوسن برو دست و صورتت و بشور
بیا بهم بگو چی شده
سری به نشونه تایید تکون داد و رفت
وقتی برگشت
با هم رفتیم تو اتاقش تا برام سیر تا پیاز اینکه چه اتفاقی براش افتاده رو برام تعریف کنه
همینجور منتظر بودم تا حرفی بزنه و لی هیچی نمیگفت
ارم کم.... رش.. و ماساژ دادم و ازش پرسیدم
+ خاله کجاست
_ مامان بابام رفتن سفر کاری
+ اهان....خب....نمیخوای بگی چیشده
_ خب...میدونی...نمیتونم...م..میترسم
با عصبانیت گفتم
+ داداشم کاری کرده
با تعجب نگاهم کرد و گفت
_ تو از ک ...کجا میدونی
+میدونستم پسره آشغال اومده اینجا معلوم نیست چیکارت کرده
سوسن من دیگه بهش اجازه نمیدم تا دو قدمیتم بیاد
الان میرن خونه یه جای سالم براش نمیزارم
با عصبانیت بلند شدم خواستم از اتاق خارجشم
که دستم کشیده شد
به سمت سوسن برگشتم
سوسن با صدای ضعیفی گفت:
_ نرو من هن..وز.. داداشت و دو.. دوست دارم
ولی... ولی میترسم.. میترسم آفاق
+ از چی میترسی اهان... سوسن... جون به لبم مردی یا بهم... بگو.... یا من... اون مرتیکه رو....
استغفرالله
_ بشین... م. میگمت
نشستم و منتظر شدم تا برام تعریف کنه چیشده
_ خب... بعد از اینکه من و تو نقشه چیندیم که تو بری پیش سامیار......
#پارت
#رمان
#حمایت
#فالو
۱.۷k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.