(پارت سی و پنجم)
(پارت سی و پنجم)
بعد از کوهنوردی دیگه ظهر شده بود رفتیم یه رستوران شیک و غذا خوردیم
جونگکوک گفت: ا.ت خیلی معذرت میخوام
ا.ت گفت: برای چی کوکی
جونگکوک گفت: دیشب
ا.ت گفت:کوکی جون مهم نیست
جونگکوک گفت:بیبی جون بخدا کنترلمو از دیت داده بودم مست کرده بودم نمیدونم چطور اینطور که زدمت
ا.ت گفت: با کی بودی که نوشیدنی خوردی مست کردی
جونگکوک گفت: عزیزم با کسی نبودم خواستم یه تست کنم
ا.ت گفت: کوکی چیزی نگو بزار دیگه تو حال زندگی کنیم نه بفکر آینده نه بفکر گذشته
جونگکوک گفت: هرچی شما فرمودید
جاهای دیدنی زیادی رفتیم
شب
رفتیم واسه شام یه چیزی بخوریم که فقط یه میز و صندلی بود
جونگکوک گفت: الان میام
ا.ت گفت: باشه کوکی
جونگکوک گفت: یه لباسی یکی از دوستام برای همسرش خریده نگاش کن که ببینم اندازشه
ا.ت گفت: اخه من همسر دوستت رو ندیدم
جونگکوک گفت: تو بپوش
ا.ت گفت: باشه
یه لباسه شیک و قشنگ زرد بود جونگکوک میدونست رنگ مرد علاقه من زرده رفتم نشستم تا جونگکوک بیاد ببینم
جونگکوک اومد یه کت و شلوار مشکی و زیبا پوشیده بود و با یه دسته گل اومد
گفت: ببخشید خانم پارک ا.ت هستید
ا.ت گفت:بله ببخشید شما
جونگکوک گفت: من جئون جونگکوک هستم مایل هستید باهم برقصیم
ا.ت گفت: حتما
یه اهنگ اروم گذاشتن و خودمو جونگکوک کمی رقصیدیم و بعد که اهنگ قطع شد جونگکوک زانو زد و
جونگکوک گفت:میای دیگه باهم قرار نزاریم
ا.ت گفت: منظورت چیه
جونگکوک گفت: یعنی من دیگه دوست پسرتون نباشم
ا.ت گفت: اخه چرا
جونگکوک گفت: میخوام بگم که میاید و باهام ازدواج کنین خانم پارک ا.ت
ا.ت گفت: الان دارید ازم خواستگاری میکنی
جونگکوک گفت:آره حالا جواب یه کلمه بله یا خیر
ا.ت گفت: اگه بگم بله چه اتفاقی میفته
جونگکوک بلند شد بغلم کرد گفت: فردا عروسی و میگیریم
ا.ت گفت: نمیشه
بعد از کوهنوردی دیگه ظهر شده بود رفتیم یه رستوران شیک و غذا خوردیم
جونگکوک گفت: ا.ت خیلی معذرت میخوام
ا.ت گفت: برای چی کوکی
جونگکوک گفت: دیشب
ا.ت گفت:کوکی جون مهم نیست
جونگکوک گفت:بیبی جون بخدا کنترلمو از دیت داده بودم مست کرده بودم نمیدونم چطور اینطور که زدمت
ا.ت گفت: با کی بودی که نوشیدنی خوردی مست کردی
جونگکوک گفت: عزیزم با کسی نبودم خواستم یه تست کنم
ا.ت گفت: کوکی چیزی نگو بزار دیگه تو حال زندگی کنیم نه بفکر آینده نه بفکر گذشته
جونگکوک گفت: هرچی شما فرمودید
جاهای دیدنی زیادی رفتیم
شب
رفتیم واسه شام یه چیزی بخوریم که فقط یه میز و صندلی بود
جونگکوک گفت: الان میام
ا.ت گفت: باشه کوکی
جونگکوک گفت: یه لباسی یکی از دوستام برای همسرش خریده نگاش کن که ببینم اندازشه
ا.ت گفت: اخه من همسر دوستت رو ندیدم
جونگکوک گفت: تو بپوش
ا.ت گفت: باشه
یه لباسه شیک و قشنگ زرد بود جونگکوک میدونست رنگ مرد علاقه من زرده رفتم نشستم تا جونگکوک بیاد ببینم
جونگکوک اومد یه کت و شلوار مشکی و زیبا پوشیده بود و با یه دسته گل اومد
گفت: ببخشید خانم پارک ا.ت هستید
ا.ت گفت:بله ببخشید شما
جونگکوک گفت: من جئون جونگکوک هستم مایل هستید باهم برقصیم
ا.ت گفت: حتما
یه اهنگ اروم گذاشتن و خودمو جونگکوک کمی رقصیدیم و بعد که اهنگ قطع شد جونگکوک زانو زد و
جونگکوک گفت:میای دیگه باهم قرار نزاریم
ا.ت گفت: منظورت چیه
جونگکوک گفت: یعنی من دیگه دوست پسرتون نباشم
ا.ت گفت: اخه چرا
جونگکوک گفت: میخوام بگم که میاید و باهام ازدواج کنین خانم پارک ا.ت
ا.ت گفت: الان دارید ازم خواستگاری میکنی
جونگکوک گفت:آره حالا جواب یه کلمه بله یا خیر
ا.ت گفت: اگه بگم بله چه اتفاقی میفته
جونگکوک بلند شد بغلم کرد گفت: فردا عروسی و میگیریم
ا.ت گفت: نمیشه
۱۳.۲k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.