سرنوشت تو
فردا ظهر
سینا : مهیار گفت آماده شم
لباسام و پوشیدم و توی اتاق منتظر موندم
احسان : خیلی بچه بود برای برده هاکان بودن گناه داشت اما مهیار تصمیم الکی ای نمی گیره بیخیال شدم و سمت اتاقش رفتم
سینا : آقا احسان ببخشید شما اون اقاهه که من رو می برند پیشش رو میشناسید
احسان : آره اگه به حرفاش گوش کنی اذیتت نمی کنه
سینا : اوهوم ا یعنی بله
احسان : سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم توی راه هیچکدوم حرفی نزدیم و سکوت بدی توی ماشین بود
عمارت :
سینا : چند دقیقه گذشت که متوجه وایسادن ماشین شدم و بله با عمارت عظیم و الجثه ای رو به رو شدم
ماشین دوباره راه افتاد و بعد مسافت کمی ایستاد انقدر مبهوت عمارت بودم که متوجه پیاده شدن احسان نشدم
احسان : هر چی وایسادم فهمیدم قصد نداره پیاده بشه پیاده شدم و رفتم سمتش درو باز کردم انگار تازه به خودش اومده بود که با گونه های سرخ شده پیاده شد
سینا : مهیار گفت آماده شم
لباسام و پوشیدم و توی اتاق منتظر موندم
احسان : خیلی بچه بود برای برده هاکان بودن گناه داشت اما مهیار تصمیم الکی ای نمی گیره بیخیال شدم و سمت اتاقش رفتم
سینا : آقا احسان ببخشید شما اون اقاهه که من رو می برند پیشش رو میشناسید
احسان : آره اگه به حرفاش گوش کنی اذیتت نمی کنه
سینا : اوهوم ا یعنی بله
احسان : سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم توی راه هیچکدوم حرفی نزدیم و سکوت بدی توی ماشین بود
عمارت :
سینا : چند دقیقه گذشت که متوجه وایسادن ماشین شدم و بله با عمارت عظیم و الجثه ای رو به رو شدم
ماشین دوباره راه افتاد و بعد مسافت کمی ایستاد انقدر مبهوت عمارت بودم که متوجه پیاده شدن احسان نشدم
احسان : هر چی وایسادم فهمیدم قصد نداره پیاده بشه پیاده شدم و رفتم سمتش درو باز کردم انگار تازه به خودش اومده بود که با گونه های سرخ شده پیاده شد
۳.۹k
۱۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.