عاقبت ی شب تورا تا لنج و دریا میبرم

عاقبت یڪ شب تورا تا لنج و دریا میبرم
تا هجوم قاصدڪ ،، در شهر رویا می برم

آنچہ ازتَہ مانده ےعمرم،دارم بیش وڪم
توے آغوشت بہ سمت صبح فردا می برم

گوشہ یے؛ از معجزات چشم شهلاے تو را
نیمہ شب می دزدم و نزد مسیحا می برم

بر صراطہ بازوانت ،، تا سحر پل می زنم
تا بہ قعرِ دوزخت ،، دل را ب ایما می برم

بوے صد صحرا شقایق بر مشامم میرسد
تا ڪہ نام ڪوچکَت را، روے لبها می برم

کافه ےچشمت مراتاشام‍ آخرخواندہ ست
ازهمین جا سجدہ ها سمت یهودا می برم
در ڪلاس عشق تو هر سال درجا می زنم
وصف چشمت را بپرسی دست بالا میبرم
موج اشڪت موجِ دریاست، میدانم عزیز
من دلم دریایی است،موجی ب دریامیبرم

دیدگاه ها (۲)

یک بغل شعر در اندوه نگاهت داریتو به منظومه ی خیام شباهت داری...

چمدان بسته ام از هرچه منم دل بکنم پیرو عقل شوم قید دلم را بز...

★ای کاش حرم بودم و مهمان تو بودم★★مهمان تو و سفره احسان تو ب...

روزگاری قهر بودی روزگاری آشتیماجرای عشق ما را ساده می انگاشت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط