ℙ𝕒𝕣𝕥 ۲۵
ℙ𝕒𝕣𝕥 ۲۵
؛بیدار شدی عروسک؟
با سرعت روی تخت میخ شدمو اینور اونورو نگاه میکردم...
+م...من اینجا چیکار میکنم؟؟...بابام کجاست؟؟
؛اروم باش...خونه ی غریبه که نیستی....باباتم رفت خونه
+چ..چرا منو نبرد؟
؛من نزاشتم....دلم نیومد بزارم بیدار شی...
+اوکی...م...من دیگه میرم...ممنون بابت همه چیز...
مچ دستمو گرفت و خوابوندم روی تخت....روم خیمه زدو دستامو نگه داشته بود...
+چ..چیکار میکنی؟؟!..
؛اینقد زود میخوای بری؟...ولی ما نامزدیم....ماه دیگه باهم ازدواج میکنیم..
+...ازدواج؟؟...و...ولی....من....
دستمو ول کرد و روی صندلی لم داد...
؛خیلی خب...اگر میخوای بری برو...لباس توی کمد هست بردار...
+خب....کجا باید بپوشمش؟
؛شوخی میکنی؟همینجا دیگه...
+ها؟؟....اینجا؟ولی...
؛.......
+...باشه.....فقط...
؛فقط چی؟
+هیچی....
آروم لباسمو عوض کردمو لباسای دیشبمو برداشتم....تشکر کردمو راه افتادم سمت کافه...
؟معلومه کجایی تو؟نه گوشیتو جواب میدی نه میای بگی زندم!
+به پرو پام نپبچ حوصله ندارم....
؟من باید برم...اون لیوانارو بچین...
+کجا؟بزار من برسم بعد فلنگو ببند!
؟این مدتی که شما نبودی من دو شیفت دو شیفت کار میکردم....الآنم کارم تموم شده میخوام برم خونه...
+خیلی خب بابا برو.....خوبه دو روز نبودما
تا شب توی کافه تمیزکاری کردو سفارشارو آماده کرد....ساعت یازده شب بود و حسابی خسته شده بود...میزارو پاک کرد و بعد از عوض کردن لباساش راه افتاد سمت ایستگاه اتوبوس...یک ساعتی گذشته بود ولی اتوبوس هنوز نیومده بود...
_______________
«منامدم»
«استقبالنمیکنید؟؟»
؛بیدار شدی عروسک؟
با سرعت روی تخت میخ شدمو اینور اونورو نگاه میکردم...
+م...من اینجا چیکار میکنم؟؟...بابام کجاست؟؟
؛اروم باش...خونه ی غریبه که نیستی....باباتم رفت خونه
+چ..چرا منو نبرد؟
؛من نزاشتم....دلم نیومد بزارم بیدار شی...
+اوکی...م...من دیگه میرم...ممنون بابت همه چیز...
مچ دستمو گرفت و خوابوندم روی تخت....روم خیمه زدو دستامو نگه داشته بود...
+چ..چیکار میکنی؟؟!..
؛اینقد زود میخوای بری؟...ولی ما نامزدیم....ماه دیگه باهم ازدواج میکنیم..
+...ازدواج؟؟...و...ولی....من....
دستمو ول کرد و روی صندلی لم داد...
؛خیلی خب...اگر میخوای بری برو...لباس توی کمد هست بردار...
+خب....کجا باید بپوشمش؟
؛شوخی میکنی؟همینجا دیگه...
+ها؟؟....اینجا؟ولی...
؛.......
+...باشه.....فقط...
؛فقط چی؟
+هیچی....
آروم لباسمو عوض کردمو لباسای دیشبمو برداشتم....تشکر کردمو راه افتادم سمت کافه...
؟معلومه کجایی تو؟نه گوشیتو جواب میدی نه میای بگی زندم!
+به پرو پام نپبچ حوصله ندارم....
؟من باید برم...اون لیوانارو بچین...
+کجا؟بزار من برسم بعد فلنگو ببند!
؟این مدتی که شما نبودی من دو شیفت دو شیفت کار میکردم....الآنم کارم تموم شده میخوام برم خونه...
+خیلی خب بابا برو.....خوبه دو روز نبودما
تا شب توی کافه تمیزکاری کردو سفارشارو آماده کرد....ساعت یازده شب بود و حسابی خسته شده بود...میزارو پاک کرد و بعد از عوض کردن لباساش راه افتاد سمت ایستگاه اتوبوس...یک ساعتی گذشته بود ولی اتوبوس هنوز نیومده بود...
_______________
«منامدم»
«استقبالنمیکنید؟؟»
۲.۳k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.