پلک می بندی بخوابی نازنینم شب بخیر

پلک می بندی بخوابی ، نازنینم شب بخیر
غرق ِ رؤیا یا سرابی ، نازنینم شب بخیر

صبح تا حالا هزاران ناز کردی با جهان
خسته ای حتماً حسابی، نازنینم شب بخیر

قبل خوابت می نشینی روبروی باغچه
رو به گلهایت بتابی ، نازنینم شب بخیر

پرده را پایین بِکش از پنجره محبوب من
کَس نبیند بی حجابی، نازنینم شب بخیر

حسرتی دارد دلم امشب به آغوشت بگو
خوش بحال ِ رختخوابی... نازنینم شب بخیر

چشم می بندی ولی شب زنده داری می کنم
روی تختم توی قابی، نازنینم شب بخیر

شب به شب با هر پیامی اشک جاری میشود
کاش میدادی جوابی ، نازنینم شب بخیر
دیدگاه ها (۴)

دیشب به سیل اشک ره خواب می‌زدمنقشی به یاد خط تو بر آب می‌زدم...

عاقبت فاصلہ افتاد میاڹ مڹ و-تواینچنیڹ ریخت بہ هم روح و رواڹ ...

چمدان بسته ام از هرچه منم دل بکنم پیرو عقل شوم قید دلم را بز...

یک بغل شعر در اندوه نگاهت داریتو به منظومه ی خیام شباهت داری...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط