فیک بی تی اس پارت 6
از زبون تهیونگ:
دیدم ا/ت حالش بد شد و بیهوش شد. ترسیدم و به بیمارستان بردمش. پرستار ها بردنش توی یکی از اتاق ها منم باهاشون رفتم.
از زبون کوک: به بیمارستان رسیدیم و تهیونگ رو توی یکی از اتاقای بیمارستان دیدم فک کردم خیالاتی شدم ولی برگشتم دیدم که کنار یه دختر که روی تخت خوابیده نشسته. صورتش برام اشنا بود و دیدم که صورت ا/ت ه! با عصبانیت به طرف تهیونگ رفتم و یقه اش رو گرفتم انقدر فشارش دادم که یقه اش پاره شد.
از زبون تهیونگ:
کنار ا/ت نشسته بودم که یهو کوک رو دیدم که یقه ام رو محکم گرفته. اون لحظه واقعا درد داشتم که کوک گفت: چه غلطی کردی با ا/ت؟ تو که می دونی خط قرمز منه(با لحن عصبانی و ناراحت)
تهیونگ: اخ آی بابا به خدا من کاریش نکردم اخ مار نیشش زده اه(وقتی حرف می زد کوک داشته می زدتش😂)
کوک: مااار نیشش زده؟ مگه شما کجا رفته بودید؟ الان حالش خوبه؟
کوک به طرف تخت ا/ت رفت و چند قطره اشک ریخت که یهو مشتش رو محکم به میز زد و با حالتی گریه کرده و عصبانی گفت: نباید می ذاشتم که تو ا/ت، عشقم رو با خودت ببری!
در این لحظه اعضا به اتاق ا/ت و کوک و تهیونگ اومدن و کوک رو توی این حالت دیدن و بعضی از اعضا رفتن تا کوک رو اروم کنن که پرستار ها پیداشون شد.
شرمنده این روزا سرم خیلی شلوغه به خواطر امتحانا و اینا برا همون زیاد فعالیت نمی کنم ولی هر وقت ازاد شدم فیک رو می نویسم. 💙💜
دیدم ا/ت حالش بد شد و بیهوش شد. ترسیدم و به بیمارستان بردمش. پرستار ها بردنش توی یکی از اتاق ها منم باهاشون رفتم.
از زبون کوک: به بیمارستان رسیدیم و تهیونگ رو توی یکی از اتاقای بیمارستان دیدم فک کردم خیالاتی شدم ولی برگشتم دیدم که کنار یه دختر که روی تخت خوابیده نشسته. صورتش برام اشنا بود و دیدم که صورت ا/ت ه! با عصبانیت به طرف تهیونگ رفتم و یقه اش رو گرفتم انقدر فشارش دادم که یقه اش پاره شد.
از زبون تهیونگ:
کنار ا/ت نشسته بودم که یهو کوک رو دیدم که یقه ام رو محکم گرفته. اون لحظه واقعا درد داشتم که کوک گفت: چه غلطی کردی با ا/ت؟ تو که می دونی خط قرمز منه(با لحن عصبانی و ناراحت)
تهیونگ: اخ آی بابا به خدا من کاریش نکردم اخ مار نیشش زده اه(وقتی حرف می زد کوک داشته می زدتش😂)
کوک: مااار نیشش زده؟ مگه شما کجا رفته بودید؟ الان حالش خوبه؟
کوک به طرف تخت ا/ت رفت و چند قطره اشک ریخت که یهو مشتش رو محکم به میز زد و با حالتی گریه کرده و عصبانی گفت: نباید می ذاشتم که تو ا/ت، عشقم رو با خودت ببری!
در این لحظه اعضا به اتاق ا/ت و کوک و تهیونگ اومدن و کوک رو توی این حالت دیدن و بعضی از اعضا رفتن تا کوک رو اروم کنن که پرستار ها پیداشون شد.
شرمنده این روزا سرم خیلی شلوغه به خواطر امتحانا و اینا برا همون زیاد فعالیت نمی کنم ولی هر وقت ازاد شدم فیک رو می نویسم. 💙💜
۶.۷k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲