دختری که باموهای صورتی (پارت اول)
دختری که باموهای صورتی (پارت اول)
از زبان انیا
مثل همیشه صبح بیدار شدمو اماده ورفتم پایین پیش مامان وبابام تا صبحانه بخورم سلام دادم
انیا: سلام مامان، سلام بابا
یور: سلام عزیزم
لوید: سلام دخترم بیا صبحونه بخور
باشه ای گفتم ونشستیم وصبحونه خوردیمومن رفتم مدرسه ومامان وبابام رفتن سر کارشون (تو حیاط مدرسه)
داشتم توحیاط مدرسه راه میرفتم که صدای اشنایی رو شنیدم
؟: سلام انیا جونمممم
بله درست فکر میکردم بکی بود
انیا: سلام بکی
بغلم کردوگفت
بکی: دلم برات تنگ شده بودددد
انیا: بکی خفم کردی ولم کن
بکی ولم کردوگفت
بکی: بیا بریم داخل کلاس
انیا: موافقم بریم تا دیرمون نشه
باشه ای گفت ورفتیم داخل کلاس که من جولیارو دیدم اه دختره ی رومخ هروقت منو میبینه یجوری نگام میکنه انگار من باباشو کشتم ولش کن بابکی رفتیم سر جامون ونشستیم وبعد ازچند دقیقه دامیانرو دیدم پسر داراوان دزموند اهه همینو کم داشتم ازبچهگی میرف رومخم
از زبان دامیان
رفتم داخل کلاس واین دختری کله صورتی رو دیدم ازبچگی عادت داشتم برم رومخش این دختر روز اول مدرسه منو ضایع کرد هیچ وقت یادم نمیره باید یه کرمی بریزم که جولیا امد جلو اهه ولم کن بابا ازش متنفرم فقط بلده عشوه بیا دختره ی هرزه اگه گذاش به کارم برسم
توهمین افکار بودم که جولیا فکشو باز کرد
جولیا: سلام دامیان ساما حالتون چطوره
اههه دختره ی رومخ ولم کن
دامیان: بیا برو کنار بابا
اینو گفتم ورفتم کنار میز انیا وبکی تا رو انیا کرم بریزم
از زبان انیا
بلههه دوباره اومد تا کرم بریزه ای توروحش که یه روز خوش بدون سرو کله زدن با این بشر ندارم اومد وشروع مرد به کرم ریختن
دامیان: هویی دختره........
از زبان انیا
مثل همیشه صبح بیدار شدمو اماده ورفتم پایین پیش مامان وبابام تا صبحانه بخورم سلام دادم
انیا: سلام مامان، سلام بابا
یور: سلام عزیزم
لوید: سلام دخترم بیا صبحونه بخور
باشه ای گفتم ونشستیم وصبحونه خوردیمومن رفتم مدرسه ومامان وبابام رفتن سر کارشون (تو حیاط مدرسه)
داشتم توحیاط مدرسه راه میرفتم که صدای اشنایی رو شنیدم
؟: سلام انیا جونمممم
بله درست فکر میکردم بکی بود
انیا: سلام بکی
بغلم کردوگفت
بکی: دلم برات تنگ شده بودددد
انیا: بکی خفم کردی ولم کن
بکی ولم کردوگفت
بکی: بیا بریم داخل کلاس
انیا: موافقم بریم تا دیرمون نشه
باشه ای گفت ورفتیم داخل کلاس که من جولیارو دیدم اه دختره ی رومخ هروقت منو میبینه یجوری نگام میکنه انگار من باباشو کشتم ولش کن بابکی رفتیم سر جامون ونشستیم وبعد ازچند دقیقه دامیانرو دیدم پسر داراوان دزموند اهه همینو کم داشتم ازبچهگی میرف رومخم
از زبان دامیان
رفتم داخل کلاس واین دختری کله صورتی رو دیدم ازبچگی عادت داشتم برم رومخش این دختر روز اول مدرسه منو ضایع کرد هیچ وقت یادم نمیره باید یه کرمی بریزم که جولیا امد جلو اهه ولم کن بابا ازش متنفرم فقط بلده عشوه بیا دختره ی هرزه اگه گذاش به کارم برسم
توهمین افکار بودم که جولیا فکشو باز کرد
جولیا: سلام دامیان ساما حالتون چطوره
اههه دختره ی رومخ ولم کن
دامیان: بیا برو کنار بابا
اینو گفتم ورفتم کنار میز انیا وبکی تا رو انیا کرم بریزم
از زبان انیا
بلههه دوباره اومد تا کرم بریزه ای توروحش که یه روز خوش بدون سرو کله زدن با این بشر ندارم اومد وشروع مرد به کرم ریختن
دامیان: هویی دختره........
۷.۶k
۰۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.