وکلاس شروع شد وبعله باز هم یاماتو بهم زل زده بود (بعد از
وکلاس شروع شد وبعله باز هم یاماتو بهم زل زده بود (بعد از کلاس)
خب کلاس تموم شده بودو منباید میرفتم ولی دامیان چون توخابگاه بود موند و خب کرمی نریخت چون خشبختانه مدیر باهاش کارداشت ورفت خب دست کردن تو کیفم که دفترم روبیارم اون دفترچه راجب قدرتام نوشته شده بود البته که من میتوانستم اونو بخونم ولی بازم من میخواستم دلیلی که من رو برده بودن و روم ازمایش انجام میدادن چی بو اون دفترچه خیلی صفحه نداشت فقط 500تا بود شاید بگید زیاده ولی من میتونستم اونو توچند ساعت بخوانم ولی مشکل اینجاست که باید من باید به چیزایی که اون تو نوشته شده بودرو انجام میدادم خیلی خسته کننده بود ولی باید انجامش میدادم به بکی گفتم
انیا: من یه چیزی رو یادم رفته توبرو خدا حافظ بکی
بکی هم خداحافظی کرد ومن رفتم تو کلاس که دیدم اون پسرایی که نمیشنا سمشون وجولیا وبردرشو ویاماتو هم اونجا بودن من بی خیال رفتم سرجا و دیدم که دفتر چم نیس که یکی ازاون پسرایی که نمیشناختمشون گفت
؟: دنبال این میگردی
بله دفترچم دست اون بود گفتم
انیا: اون مال منه بدش به من
اونم گفت
؟: جانم هیچی مجانی نیس باید اینو بدونی
دربازشد ونوچه های دامیا بودن ولش کن اینارو این یارومشکلش بامن چیه که جولیا بایه قیافه ای اومد جلوی من وگفت
جولیا: چیه زبونت بریده شد حرف بزن دیگه
هیچی نگفتم چون حوصلش رونداشتم پس جولیارو زدم کنار ورفتم نزدیک پسره وگفتم
انیا: گفتم اون ماله منه بهم پسش بده
ولی خوب نداد داشتم اصبی میشدم که جولیا دباره فکشو بازکرد
جولیا: ای بابا این دختره هنوز نفهمیده که چی میگیم
بعد اون پسرایی که نمیشناختمشون وداداش جولیا داشتن بهم نزدیک میشدن نفسم رو با بی حوصلگی بیرون دادم و....
خب کلاس تموم شده بودو منباید میرفتم ولی دامیان چون توخابگاه بود موند و خب کرمی نریخت چون خشبختانه مدیر باهاش کارداشت ورفت خب دست کردن تو کیفم که دفترم روبیارم اون دفترچه راجب قدرتام نوشته شده بود البته که من میتوانستم اونو بخونم ولی بازم من میخواستم دلیلی که من رو برده بودن و روم ازمایش انجام میدادن چی بو اون دفترچه خیلی صفحه نداشت فقط 500تا بود شاید بگید زیاده ولی من میتونستم اونو توچند ساعت بخوانم ولی مشکل اینجاست که باید من باید به چیزایی که اون تو نوشته شده بودرو انجام میدادم خیلی خسته کننده بود ولی باید انجامش میدادم به بکی گفتم
انیا: من یه چیزی رو یادم رفته توبرو خدا حافظ بکی
بکی هم خداحافظی کرد ومن رفتم تو کلاس که دیدم اون پسرایی که نمیشنا سمشون وجولیا وبردرشو ویاماتو هم اونجا بودن من بی خیال رفتم سرجا و دیدم که دفتر چم نیس که یکی ازاون پسرایی که نمیشناختمشون گفت
؟: دنبال این میگردی
بله دفترچم دست اون بود گفتم
انیا: اون مال منه بدش به من
اونم گفت
؟: جانم هیچی مجانی نیس باید اینو بدونی
دربازشد ونوچه های دامیا بودن ولش کن اینارو این یارومشکلش بامن چیه که جولیا بایه قیافه ای اومد جلوی من وگفت
جولیا: چیه زبونت بریده شد حرف بزن دیگه
هیچی نگفتم چون حوصلش رونداشتم پس جولیارو زدم کنار ورفتم نزدیک پسره وگفتم
انیا: گفتم اون ماله منه بهم پسش بده
ولی خوب نداد داشتم اصبی میشدم که جولیا دباره فکشو بازکرد
جولیا: ای بابا این دختره هنوز نفهمیده که چی میگیم
بعد اون پسرایی که نمیشناختمشون وداداش جولیا داشتن بهم نزدیک میشدن نفسم رو با بی حوصلگی بیرون دادم و....
۴.۶k
۰۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.