حقیقت پنهان🌱
حقیقت پنهان🌱
part 74
ممد:*رو تخت دراز کشیدم خیلی خسته بودم تصمیم گرفتم بخوابم
ولی خوابم نبرد
تصمیم گرفتم بیام بیرون *
دیانا: بازم میگم من شرمنده ام
ارسلان: نه باواتفاق دیگه پیش میاد
ممد: چه اتفاقی
متین:عه اومدی بیا این عکسو ببین.
*عکسو نشونش دادم*
ممد: دوبارههه صحنه از دست دادم😐
متین: اشکال نداره داداش میگن تا سه نشه بازی نشه
ارسلان: محراب حالا برچی میخواستی کنترلو
محراب: میخواستم فیلم بزارم ببینیم
ارسلان: اره منم موافقم
همه: اره اوکیه
نیکا: چه فیلمی ببینیم؟
رضا: ترسناک
ممد و متین: اره راس میگه
دیانا: نهههه من فوبیا فیلم ترسناک دارمم
پاینذ: ترس نداره که خوش میگذره
ارسلان: خب اسم فیلمو بگین
رضا: سجین سال 2001
محراب: چقدر اسمش آشناست...
رضا: فیلمش ترکیه ای یه از ایناس که توش جن و بسمالله داره(نویسنده: دوستان فیلم سجین یک و دو داره ولی من 2001 اش رو دیدم به شدتتت ترسناکه اگه میخواید ببینید تنهایی به هیچ وجه نبینید.با تشکر)
دیانا: یا ابلفضلللللل اقا نه من نمیخوام ببینم*بلافاصله بعد حرفم از روی مبل بلند شدم که*
پانیذ:*منو مهشاد چون به دیا نزدیک بودیم من بازو چپ دیارو گرفتم مهشاد هم بازو راستشو و به زور نشوندیمش رو مبل
...
...
رضا:*داشتیم فیلمو میدیدم پانیذ تو بغل من بود
ممد و عسلم پیش هم نشسته بودن
متین و نیکا هم تو بغل هم بودن
مهشاد هم یکم استرس داشت قشنگ معلوم بود ولی به روی خودش نمیورد و محراب دستشو گرفته بود
دیانا هم سفتتتت چسبیده بود به ارسلان
به پانیذ اشاره کردم که ارسلان و دیانا رو ببینه
که دیدشون و یه نگا به من کرد و خندید*
دیانا:*داشتم از ترس سکته میکردم که یه دفعه دیدیم گوشی ارسلان اذان گفت که همون لحظه ری*دم به خودمم*
(نویسنده: شاید واستون سوال باشه که چرا ری*ده به خودش چون جن و بسم الله توی فیلم بوده و خب اگه ببینید خودتون فیلمشو متوجه میشید)
مهشاد: اخههههه بی فانوس تو ننت نماز میخونههه.. خودت نماز میخونی.. بابات نماز میخونه
چراااا گوشیت اذاااان میگهههه
پانیذ: عه مهشاد تو که بد دهن نبودی
مهشاد:*نفس عمیقی کشیدم و گفتم*ببخشید
ارسلان: نه من دیروز خونه مامان بزرگم بودم اون نماز میخوند باد صبا نصب کردم واسش که اذان بگه یادم رفت قطش کنممم بیاین منو بخورییین
عسل: وایسا ببینم مگه ساعت چنده؟
متین: 4
عسل: یعنی ما تا ساعت چهار بیدار بودیم😐
پانیذ: خیلی زود میگذره زمان
دیانا: وایی من به مامانم زنگ نزدمم
مهشاد: به نظرم نمیخواد زنگ بزنی یه راست برو خونه تا بیشتر از این دلواپس نشدن مامان بابات
دیانا: اره من رفتمم.. همگی خدافظ
....
بقیه تو کامنت
part 74
ممد:*رو تخت دراز کشیدم خیلی خسته بودم تصمیم گرفتم بخوابم
ولی خوابم نبرد
تصمیم گرفتم بیام بیرون *
دیانا: بازم میگم من شرمنده ام
ارسلان: نه باواتفاق دیگه پیش میاد
ممد: چه اتفاقی
متین:عه اومدی بیا این عکسو ببین.
*عکسو نشونش دادم*
ممد: دوبارههه صحنه از دست دادم😐
متین: اشکال نداره داداش میگن تا سه نشه بازی نشه
ارسلان: محراب حالا برچی میخواستی کنترلو
محراب: میخواستم فیلم بزارم ببینیم
ارسلان: اره منم موافقم
همه: اره اوکیه
نیکا: چه فیلمی ببینیم؟
رضا: ترسناک
ممد و متین: اره راس میگه
دیانا: نهههه من فوبیا فیلم ترسناک دارمم
پاینذ: ترس نداره که خوش میگذره
ارسلان: خب اسم فیلمو بگین
رضا: سجین سال 2001
محراب: چقدر اسمش آشناست...
رضا: فیلمش ترکیه ای یه از ایناس که توش جن و بسمالله داره(نویسنده: دوستان فیلم سجین یک و دو داره ولی من 2001 اش رو دیدم به شدتتت ترسناکه اگه میخواید ببینید تنهایی به هیچ وجه نبینید.با تشکر)
دیانا: یا ابلفضلللللل اقا نه من نمیخوام ببینم*بلافاصله بعد حرفم از روی مبل بلند شدم که*
پانیذ:*منو مهشاد چون به دیا نزدیک بودیم من بازو چپ دیارو گرفتم مهشاد هم بازو راستشو و به زور نشوندیمش رو مبل
...
...
رضا:*داشتیم فیلمو میدیدم پانیذ تو بغل من بود
ممد و عسلم پیش هم نشسته بودن
متین و نیکا هم تو بغل هم بودن
مهشاد هم یکم استرس داشت قشنگ معلوم بود ولی به روی خودش نمیورد و محراب دستشو گرفته بود
دیانا هم سفتتتت چسبیده بود به ارسلان
به پانیذ اشاره کردم که ارسلان و دیانا رو ببینه
که دیدشون و یه نگا به من کرد و خندید*
دیانا:*داشتم از ترس سکته میکردم که یه دفعه دیدیم گوشی ارسلان اذان گفت که همون لحظه ری*دم به خودمم*
(نویسنده: شاید واستون سوال باشه که چرا ری*ده به خودش چون جن و بسم الله توی فیلم بوده و خب اگه ببینید خودتون فیلمشو متوجه میشید)
مهشاد: اخههههه بی فانوس تو ننت نماز میخونههه.. خودت نماز میخونی.. بابات نماز میخونه
چراااا گوشیت اذاااان میگهههه
پانیذ: عه مهشاد تو که بد دهن نبودی
مهشاد:*نفس عمیقی کشیدم و گفتم*ببخشید
ارسلان: نه من دیروز خونه مامان بزرگم بودم اون نماز میخوند باد صبا نصب کردم واسش که اذان بگه یادم رفت قطش کنممم بیاین منو بخورییین
عسل: وایسا ببینم مگه ساعت چنده؟
متین: 4
عسل: یعنی ما تا ساعت چهار بیدار بودیم😐
پانیذ: خیلی زود میگذره زمان
دیانا: وایی من به مامانم زنگ نزدمم
مهشاد: به نظرم نمیخواد زنگ بزنی یه راست برو خونه تا بیشتر از این دلواپس نشدن مامان بابات
دیانا: اره من رفتمم.. همگی خدافظ
....
بقیه تو کامنت
۱۰.۸k
۲۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.