رمان من اشتباه نویسنده ملیکا ملازاده پارت اول
دوست داشتم چشم هام رو ببندم اما سک سکه های مکرر این اجازه رو بهم نمی داد. شیسه مشروب از دستم کج شد و مقداریش روی کفشم ریخت. کم کم داشت اعصابم خورد می شد که
صدای موزیک مزخرف گوشی هم اضافه شد و باعث شد عصبانیتم دوبرابر بشه.
سینا که نسبت به من و کیانوش حال بهتری داشت به سختی خودش رو به سمت گوشی کج کرد و برش داشت، برای این که ذهنش بتونه تجزیه کنه و تشخیص بده که چه کسی پشت خطه، همینطو ر به صفحه گوشی زل زده بود، یهو از جاش پرید و سیخ نشست، و حرفی زد که من هم نه تنها صاف نشستم.
-داداشته، پدرام !
رنگ پریده ی خودم رو احساس کردم. از شدت وحشت به پشتی صندلی چسبیدم، با لکنت زبان و من من کنان گفتم:
-اَ... اَ... الان... من چی بگم... بگم به ش با... با این... صدا؟ !
سینا سعی کرد اوضاع رو بدست بگیره، برای همین دستش رو به نشانه ی سکوت روی لب هاش گذاشت و آروم گفت :
-هیس!
گوشی رو روی گوشش گذاشت و جواب داد :
-بله؟
...-
- سلام آقا پندار. خوب هستین ان شاء الله؟
از دیدن حالت صورت سینا و تغییر لحن ناگهانیش خنده ام گرفته بود، کیانوش هم با دهان ی باز به سینا زل زده بود. کیانوش گیج تر از قبل پرسید :
-این جا چه خبره؟ !
خنده من و سوال های کیانوش باعث می شد تا سینا موقع حرف زدن با پندار تمرکزش رو از دست بده، به همین دلیل با ایما و اشاره برای هردومون خ ط و نشون کشید و بعداز چشم غره رفتن، با دستپاچگی گفت :
-پدرام؟! آها خوابه، از دانشگاه که اومد دور از جون شما مثل خِل چسبید به زمین !
کفری نگاهش کردم که باعث شد اینبار اون بخنده و نیشش رو برام باز کنه .
-نه خوب چرا گوشی رو بدم بهش، االن بیدارش می کنم میگم ب ر گرده خو
-...
- باشه باشه حتما.
گوشی رو که قطع کرد من و کیانوش هنوز داشتیم گیج نگاهش می کردیم. کیانوش که اصلا نمی دونست ماجرا چیه و من هم مونده بودم چطور خودم رو باید از این عذاب نجات بدم. سینا رو به من گفت :
-بدو یک آبی به صورتت بزن، موزی چیزی بخور بعد هم راه بیوفت برو خونه تون .
بعد رو به کیانوش ادامه داد :
- بعداً برای تو تعریف می کنم.
سریع بلند شدم و به توصیه هایی که سینا گفته بود عمل کردم. کتم رو روی لباسم پوشیدم و موهام رو با آب پایین زدم. بعد از یک خداحافظی سرسری بی رون رفتم. منتظر آسانسور نایسنادم و پله ها رو دوتا دوتا پایین دویدم. در حالی که یک چشمم ساعتم بود به سمت ماشینم رفتم. دست به دست گیره نبرده بودم ...
با دیدن شخصی که داشت سو ار ماشین رو به رویم می شد، چند ثانیه سر جام خشک زد. باورم نمی شد! صورت سفید و کشیده، موهای قهوه ای روشن مایل به طالیی، چشم های میشی، ابروهای کشیده، ته ریش وای! اون... من بودم! به جان خودم
#رمان #طنز #عاشقانه #تخیلی #ترسناک
صدای موزیک مزخرف گوشی هم اضافه شد و باعث شد عصبانیتم دوبرابر بشه.
سینا که نسبت به من و کیانوش حال بهتری داشت به سختی خودش رو به سمت گوشی کج کرد و برش داشت، برای این که ذهنش بتونه تجزیه کنه و تشخیص بده که چه کسی پشت خطه، همینطو ر به صفحه گوشی زل زده بود، یهو از جاش پرید و سیخ نشست، و حرفی زد که من هم نه تنها صاف نشستم.
-داداشته، پدرام !
رنگ پریده ی خودم رو احساس کردم. از شدت وحشت به پشتی صندلی چسبیدم، با لکنت زبان و من من کنان گفتم:
-اَ... اَ... الان... من چی بگم... بگم به ش با... با این... صدا؟ !
سینا سعی کرد اوضاع رو بدست بگیره، برای همین دستش رو به نشانه ی سکوت روی لب هاش گذاشت و آروم گفت :
-هیس!
گوشی رو روی گوشش گذاشت و جواب داد :
-بله؟
...-
- سلام آقا پندار. خوب هستین ان شاء الله؟
از دیدن حالت صورت سینا و تغییر لحن ناگهانیش خنده ام گرفته بود، کیانوش هم با دهان ی باز به سینا زل زده بود. کیانوش گیج تر از قبل پرسید :
-این جا چه خبره؟ !
خنده من و سوال های کیانوش باعث می شد تا سینا موقع حرف زدن با پندار تمرکزش رو از دست بده، به همین دلیل با ایما و اشاره برای هردومون خ ط و نشون کشید و بعداز چشم غره رفتن، با دستپاچگی گفت :
-پدرام؟! آها خوابه، از دانشگاه که اومد دور از جون شما مثل خِل چسبید به زمین !
کفری نگاهش کردم که باعث شد اینبار اون بخنده و نیشش رو برام باز کنه .
-نه خوب چرا گوشی رو بدم بهش، االن بیدارش می کنم میگم ب ر گرده خو
-...
- باشه باشه حتما.
گوشی رو که قطع کرد من و کیانوش هنوز داشتیم گیج نگاهش می کردیم. کیانوش که اصلا نمی دونست ماجرا چیه و من هم مونده بودم چطور خودم رو باید از این عذاب نجات بدم. سینا رو به من گفت :
-بدو یک آبی به صورتت بزن، موزی چیزی بخور بعد هم راه بیوفت برو خونه تون .
بعد رو به کیانوش ادامه داد :
- بعداً برای تو تعریف می کنم.
سریع بلند شدم و به توصیه هایی که سینا گفته بود عمل کردم. کتم رو روی لباسم پوشیدم و موهام رو با آب پایین زدم. بعد از یک خداحافظی سرسری بی رون رفتم. منتظر آسانسور نایسنادم و پله ها رو دوتا دوتا پایین دویدم. در حالی که یک چشمم ساعتم بود به سمت ماشینم رفتم. دست به دست گیره نبرده بودم ...
با دیدن شخصی که داشت سو ار ماشین رو به رویم می شد، چند ثانیه سر جام خشک زد. باورم نمی شد! صورت سفید و کشیده، موهای قهوه ای روشن مایل به طالیی، چشم های میشی، ابروهای کشیده، ته ریش وای! اون... من بودم! به جان خودم
#رمان #طنز #عاشقانه #تخیلی #ترسناک
۲۸.۵k
۲۲ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.