رمان :چهار دیوار سیاه🖤
رمان :چهار دیوار سیاه🖤
پارت نهم
صدای داد بابا امد که با کوبش پاهاشو میزاشت رو پله ها که باعث شد بیشتر بترسم سریع در اتاقمو قفل کردم دیگه نمیخواستم کتک بخورم از پشت در بابا داد میزد یون سو درو باز کن ببینم مدیر مدرسه زنگ زدو گفت با فرم مدرسه تو مدرسه نبودی لباسات کجا بودن ها ؟
آب دهنمو با صدا قورت دادمو سعی کردم با صدای لرزون حرف نزنمو گفتم ب.. با..با چی.. چیزه . که یهو بابا داد زد چیه منم سریع کولمو برداشتمو هنزفری و گوشیمو کتابامو رختم داخلش پنجره اتاقمو باز کردمو پالتو شالگردنیمو کردم تنمو آروم رفتم پایین موهام رو از زیر شال گردنیه قرمزم کشیدم بیرون .
گوشیم رو در اوردمو هنزفری رو گذاشتم تو گوشم اهنگو پلی کردم دو سه کوچه فقط دوییدم و همونجور که میدوییدم اشکام میامدن دستام یخ زده بودن دستکشامو کردم دستمو خداروشکر کف کیفم یکم پول داشتم و اینکه واقعا گشنم بودو دیگه تحمل نداشتم رفتم سوپر مارکت و نودل تند برداشتمو یه بتری آب از سوپری که امدم بیرون یهو بابا رو دیدم که داشت میامد سمت سوپری منم برگشتمو به سرعت نور رفتم پشت سوپری قایم شدم چند دقیقه بعد بابا رفتو منم به راه خودم ادامه دادم هرچقدر مامانو بابا زنگ زدن جواب ندادم اما یهو شماره داداشم افتاد رو گوشیمو جوابشو دادم .
+الو
-الو یون سو کجایی ها
+داداشی (با بغض)
-یون سو کجایی بگو منم بیام
+نه من جام راحته نگران نباش
-بگو ببینم چه اتفاقی افتاد
....
ادامه دارد...
لایک و کامنت فراموش نشه :)
پارت نهم
صدای داد بابا امد که با کوبش پاهاشو میزاشت رو پله ها که باعث شد بیشتر بترسم سریع در اتاقمو قفل کردم دیگه نمیخواستم کتک بخورم از پشت در بابا داد میزد یون سو درو باز کن ببینم مدیر مدرسه زنگ زدو گفت با فرم مدرسه تو مدرسه نبودی لباسات کجا بودن ها ؟
آب دهنمو با صدا قورت دادمو سعی کردم با صدای لرزون حرف نزنمو گفتم ب.. با..با چی.. چیزه . که یهو بابا داد زد چیه منم سریع کولمو برداشتمو هنزفری و گوشیمو کتابامو رختم داخلش پنجره اتاقمو باز کردمو پالتو شالگردنیمو کردم تنمو آروم رفتم پایین موهام رو از زیر شال گردنیه قرمزم کشیدم بیرون .
گوشیم رو در اوردمو هنزفری رو گذاشتم تو گوشم اهنگو پلی کردم دو سه کوچه فقط دوییدم و همونجور که میدوییدم اشکام میامدن دستام یخ زده بودن دستکشامو کردم دستمو خداروشکر کف کیفم یکم پول داشتم و اینکه واقعا گشنم بودو دیگه تحمل نداشتم رفتم سوپر مارکت و نودل تند برداشتمو یه بتری آب از سوپری که امدم بیرون یهو بابا رو دیدم که داشت میامد سمت سوپری منم برگشتمو به سرعت نور رفتم پشت سوپری قایم شدم چند دقیقه بعد بابا رفتو منم به راه خودم ادامه دادم هرچقدر مامانو بابا زنگ زدن جواب ندادم اما یهو شماره داداشم افتاد رو گوشیمو جوابشو دادم .
+الو
-الو یون سو کجایی ها
+داداشی (با بغض)
-یون سو کجایی بگو منم بیام
+نه من جام راحته نگران نباش
-بگو ببینم چه اتفاقی افتاد
....
ادامه دارد...
لایک و کامنت فراموش نشه :)
۱.۷k
۰۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.