داستان مخوف و ترسناک حمله اجنه ایی
داستان مخوف و ترسناک حمله اجنه ایی
ارسالی کاربران
خب همه جا اینو میگن ک ابجوش بریزی زمین اگ بلایی سر بچه جنا بیاد
جنا میان چنگتون میندازن
یاهرجور دیگه ای اذیتتون میکنن
حتی بعضی وقتام میگن اگ اب بریزی رو اتیش یه جنو میکشی
ما دو سال پیش توی یکی از روستاهای اردبیل تقریبن صد متر اونور تر از زمین بابابزرگم اتیش روشن کرده بودیمو با بچه های فامیل پدریم احضار جن میکردیم ک جواب نداد
(اینم بگم ساعت 9:30 شب بود)
دختر عموم ب شوخی گف بیاید بزنیم در گوش جنا
پسر عموم ک خیلی ترسو بود گف قرار نبود بهشون اسیب برسونیم
پسر عمومو دختر عموم اون موقع باهم دوست بودن
دختر عموم(میترا) رف بغل پسر عموم نشست گف خیلی تاریک شده بیاید برگردیم
اونیکی پسر عموم(ممد) ک مث من و اون دختر عموم ک اسمش زهراس خیلی پایه بود
گف شما برید
ما سه تا باهم بر میگردیم
اونام از خدا خواسته قبول کردن و رفدن
ولی قبل رفدن برای اذیت کردن ما ابو ریختن رو اتیشو رفدن
ممدم بعد یه عالمه فش ب اونا چراغ قوه گوشیشو روشن کرد
زهرام گف من ابجوشو میریزم زمین ممد تو حواست ب اطراف باشه کسی نیاد زهرا تو ام سوره جنو بخون
منم گوشیمو روشن کردم شروع کردم ب خوندن شاید باور نکنید ولی وقتی داشتم میخوندم یه صدایی توی سرم میگف ادامه نده
من فک کردم توهم زدم همینجوری ادامه دادم به ایه 10 ک رسیدم یهو صدای جیغ میترا اومد
ممد دویید رف پیش اونا گوشیشم برد
زهرا ولی موند پیش من تا سوررو تموم کنم
دیگه اخراش بود ک برگشتم دیدم زهرا خوابش برده
پاشدم یکم ب اینور اونور نگاه کردم هیچ اتفاقی نیوفتاد زهرارو بیدار کردم گفدم پاشو ک خودمونو ایسگا کردیم
زهرام سر تکون داد گف باشه بریم(اینم بگم که اگه میخواید با سوره جن.جنارو احضار کنید باید بدون غلط بخونیدش من چون چنبارم قبلش خونده بودم گفدن من بخونم)
وقتی رسیدیم خونه میترا فشارش افتاده بود ممد و امیرعلی ام رفته بودن بیرون
از میترا پرسیدیم چیشده
گف بعد این که برگشتیم روح داداشو(به بابابزرگم میگفدیم داداش)دیدیم بهمون گف کار بدی کردید بعد یهو رف
منم ترسیدم جیغ زدم ممدو امیر علی ام رفدن کولکی تپه(ینی تپه روباها) بابااینارو بیارن
منم دیگ چیزی نگفدم زهراو میترا خوابیدن
من بیدار موندم تا اونا بیان
داداش یه سگ داشت تا وقتی ک زنده بود شبا میومد جلو در میخوابید
ولی ازون موقع ک مرده میرف تو حیاط میخوابید
بعد اینکه باباهامونو ممد و امیرعلی اومدن
اون سگم اومد جلو در خوابید
فک کنم داداش اونشب پیش ما موند.
ببخشید طولانی شد
نظر یادت نره
ارسالی کاربران
خب همه جا اینو میگن ک ابجوش بریزی زمین اگ بلایی سر بچه جنا بیاد
جنا میان چنگتون میندازن
یاهرجور دیگه ای اذیتتون میکنن
حتی بعضی وقتام میگن اگ اب بریزی رو اتیش یه جنو میکشی
ما دو سال پیش توی یکی از روستاهای اردبیل تقریبن صد متر اونور تر از زمین بابابزرگم اتیش روشن کرده بودیمو با بچه های فامیل پدریم احضار جن میکردیم ک جواب نداد
(اینم بگم ساعت 9:30 شب بود)
دختر عموم ب شوخی گف بیاید بزنیم در گوش جنا
پسر عموم ک خیلی ترسو بود گف قرار نبود بهشون اسیب برسونیم
پسر عمومو دختر عموم اون موقع باهم دوست بودن
دختر عموم(میترا) رف بغل پسر عموم نشست گف خیلی تاریک شده بیاید برگردیم
اونیکی پسر عموم(ممد) ک مث من و اون دختر عموم ک اسمش زهراس خیلی پایه بود
گف شما برید
ما سه تا باهم بر میگردیم
اونام از خدا خواسته قبول کردن و رفدن
ولی قبل رفدن برای اذیت کردن ما ابو ریختن رو اتیشو رفدن
ممدم بعد یه عالمه فش ب اونا چراغ قوه گوشیشو روشن کرد
زهرام گف من ابجوشو میریزم زمین ممد تو حواست ب اطراف باشه کسی نیاد زهرا تو ام سوره جنو بخون
منم گوشیمو روشن کردم شروع کردم ب خوندن شاید باور نکنید ولی وقتی داشتم میخوندم یه صدایی توی سرم میگف ادامه نده
من فک کردم توهم زدم همینجوری ادامه دادم به ایه 10 ک رسیدم یهو صدای جیغ میترا اومد
ممد دویید رف پیش اونا گوشیشم برد
زهرا ولی موند پیش من تا سوررو تموم کنم
دیگه اخراش بود ک برگشتم دیدم زهرا خوابش برده
پاشدم یکم ب اینور اونور نگاه کردم هیچ اتفاقی نیوفتاد زهرارو بیدار کردم گفدم پاشو ک خودمونو ایسگا کردیم
زهرام سر تکون داد گف باشه بریم(اینم بگم که اگه میخواید با سوره جن.جنارو احضار کنید باید بدون غلط بخونیدش من چون چنبارم قبلش خونده بودم گفدن من بخونم)
وقتی رسیدیم خونه میترا فشارش افتاده بود ممد و امیرعلی ام رفته بودن بیرون
از میترا پرسیدیم چیشده
گف بعد این که برگشتیم روح داداشو(به بابابزرگم میگفدیم داداش)دیدیم بهمون گف کار بدی کردید بعد یهو رف
منم ترسیدم جیغ زدم ممدو امیر علی ام رفدن کولکی تپه(ینی تپه روباها) بابااینارو بیارن
منم دیگ چیزی نگفدم زهراو میترا خوابیدن
من بیدار موندم تا اونا بیان
داداش یه سگ داشت تا وقتی ک زنده بود شبا میومد جلو در میخوابید
ولی ازون موقع ک مرده میرف تو حیاط میخوابید
بعد اینکه باباهامونو ممد و امیرعلی اومدن
اون سگم اومد جلو در خوابید
فک کنم داداش اونشب پیش ما موند.
ببخشید طولانی شد
نظر یادت نره
۱۱۲.۹k
۰۲ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.