پارت ۱۰۰ رمان سفر عشق
#پارت_۱۰۰ #رمان_سفر_عشق
راستین درو محکم کوبوند به دیوار و با دو اومد سمت هلیا از جامون بلند شدیم منو سامی و السا و سودا
راستین اومد جلوی هلیا زانو زد و دست خونی هلیا رو که بدجور خونریزی میکرد رو گرفت تو دستش
راستین:غلط کردم هلیام گوه خوردم هلیا بخدا شوخی بود به جون خودت تلافی اوندفعه رو کردم
هلیا با چشای سرخ و اشکی زل زد به راستین
راستین:هلیا به جان خودت همش شوخی بود
هلیا رو کشید بغلش
راستین:عشقم الان بغلمه عشق دیگه ای ندارم که اون بلیطم مال دوستم بود ازش گرفتم واسه نقشم
هلیا که ساکت بود بلند زد زیر گریه
راستین:قربونت برم من گریه نکن دلمو آتیش نزن فدات شم من راستین بمیره واست
هلیا:خیلی خری راستین بیشور
راستین:من خر من گاو من بیشور
همه خندیدیم
صدای گریه رایین میومد رفتم دم در رسام از آسانسور اومد بیرون
رسام:خودشو کشت بچم
رایین رو گرفتم بغلم سرشو گذاشت رو شونم و ساکت شد
من:جانم جون دلم پسرم
رفتیم با رسام داخل درم بست رسام
رسام:راستین واقعا خری واقعاااا
همه خندیدبم
۳ #ساعت_بعد
دست هلیا رو بخیه زد راشا همه خورده شیشه هارو هم جمع کردیم
رایین اصلا از بغلم جدا نمیشد و چسبیده بود بهم
هلیا هم از راستین ناراحت بود و راستین دوساعت داشت منت کشی میکرد
راشا:خب دیگه ما بریم که راستین راحت تر بتونه منت کشی کنه
همه خندیدیم و خدافظی کردیم از هلیا و راستین
از ساختمون بیرون اومدیم و از هم خدافظی کردیم سوار ماشین شدیم رسام حرکت کرد سمت خونه خودشون
رایین رو نشوندم رو پام
من:پسر من چرا گریه میکرد؟ دلش واسه الین تنگ شد؟ الین بمیره واسه رایین کوچولوش
رسام:خدانکنه
رایین چسبید بهم دهنشو گذاشت رو سینم
من:پسرم شیر میخاد
رایین سر تکون داد
رفتیم داخل خونه و پیاده شدیم
داخل خونه شدیم سریع مانتو و شالمو در آوردم و نشستم رو کاناپه رسا و مامان اومدن نشستن
رایین لباسمو داد بالا
مامان:ای جان بچم گشنشه
لبخند زدم لباسمو دادم بالا و مشغول شیر دادن رایین شدم
رسا:چی شده بود با عجله رفتین
رسام شروع کرد تعریف کردن ماجرا بعد از تموم شدن حرفش
مامان:دیوونه ها این چه کاری بود دیگه
خندیدیم
صدای آیفون اومد رسا با ذوق بلند شد و گفت:وای الیاسه
دویید سمت آیفون
رسام داد زد:خجالتم نمیکشه جلو داداشش ذوق میکنه واسه نامزد زپرتیش
رسا داد زد:نامزدم ماهه
صدای الیاس اومد:فدای خانومم بشم من
خندیدیم
الیاس و رسا دست تو دست اومدن شالمو رو سرم و شونه هام انداختم جلوم که سینم مشخص نباشه
راستین درو محکم کوبوند به دیوار و با دو اومد سمت هلیا از جامون بلند شدیم منو سامی و السا و سودا
راستین اومد جلوی هلیا زانو زد و دست خونی هلیا رو که بدجور خونریزی میکرد رو گرفت تو دستش
راستین:غلط کردم هلیام گوه خوردم هلیا بخدا شوخی بود به جون خودت تلافی اوندفعه رو کردم
هلیا با چشای سرخ و اشکی زل زد به راستین
راستین:هلیا به جان خودت همش شوخی بود
هلیا رو کشید بغلش
راستین:عشقم الان بغلمه عشق دیگه ای ندارم که اون بلیطم مال دوستم بود ازش گرفتم واسه نقشم
هلیا که ساکت بود بلند زد زیر گریه
راستین:قربونت برم من گریه نکن دلمو آتیش نزن فدات شم من راستین بمیره واست
هلیا:خیلی خری راستین بیشور
راستین:من خر من گاو من بیشور
همه خندیدیم
صدای گریه رایین میومد رفتم دم در رسام از آسانسور اومد بیرون
رسام:خودشو کشت بچم
رایین رو گرفتم بغلم سرشو گذاشت رو شونم و ساکت شد
من:جانم جون دلم پسرم
رفتیم با رسام داخل درم بست رسام
رسام:راستین واقعا خری واقعاااا
همه خندیدبم
۳ #ساعت_بعد
دست هلیا رو بخیه زد راشا همه خورده شیشه هارو هم جمع کردیم
رایین اصلا از بغلم جدا نمیشد و چسبیده بود بهم
هلیا هم از راستین ناراحت بود و راستین دوساعت داشت منت کشی میکرد
راشا:خب دیگه ما بریم که راستین راحت تر بتونه منت کشی کنه
همه خندیدیم و خدافظی کردیم از هلیا و راستین
از ساختمون بیرون اومدیم و از هم خدافظی کردیم سوار ماشین شدیم رسام حرکت کرد سمت خونه خودشون
رایین رو نشوندم رو پام
من:پسر من چرا گریه میکرد؟ دلش واسه الین تنگ شد؟ الین بمیره واسه رایین کوچولوش
رسام:خدانکنه
رایین چسبید بهم دهنشو گذاشت رو سینم
من:پسرم شیر میخاد
رایین سر تکون داد
رفتیم داخل خونه و پیاده شدیم
داخل خونه شدیم سریع مانتو و شالمو در آوردم و نشستم رو کاناپه رسا و مامان اومدن نشستن
رایین لباسمو داد بالا
مامان:ای جان بچم گشنشه
لبخند زدم لباسمو دادم بالا و مشغول شیر دادن رایین شدم
رسا:چی شده بود با عجله رفتین
رسام شروع کرد تعریف کردن ماجرا بعد از تموم شدن حرفش
مامان:دیوونه ها این چه کاری بود دیگه
خندیدیم
صدای آیفون اومد رسا با ذوق بلند شد و گفت:وای الیاسه
دویید سمت آیفون
رسام داد زد:خجالتم نمیکشه جلو داداشش ذوق میکنه واسه نامزد زپرتیش
رسا داد زد:نامزدم ماهه
صدای الیاس اومد:فدای خانومم بشم من
خندیدیم
الیاس و رسا دست تو دست اومدن شالمو رو سرم و شونه هام انداختم جلوم که سینم مشخص نباشه
۳۷.۲k
۱۱ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.