پارت ۹۸ رمان سفر عشق
#پارت_۹۸ #رمان_سفر_عشق
من:بوس میخای توام
رسام سرشو تکون داد خم شدم و یه بوس کوچولو رو لبش زدم
رسام:کم بود
من:بین همسرم و پسرم تبعیض قائل نمیشم
رسام:نامرد
رایین رو بلند کردم و لپ تپلشو بوسیدم
خم شدم لپ رسامم بوسیدم
رسام خم شد و شکم رایین رو قلقلک داد رایین خندید که لثه های بدون دندونش معلوم شد دلم ضعف رفت محکم شکمشو بوسیدم
من:قربونت برم پسر خوشگلم.دورت بگردم جذاب مامان
رسام:رایین خان این زن منه ها
با صدای بچگونه گفتم:مامان آخا لایین هم هشتم
رسام:شما دوتا علیه من توطئه کردین
خندیدم و بلند شدم از کشو لباسای رایین یه تاپ که روش یه خرس کوچولو بود برداشتم با یه شورت سفید
لباسا رو براش پوشوندم و بغلش کردم وفتم پایین
تو آشپزخونه مامان و رسا نشسته بودن
من:مادر دختر خلوت کردین
مامان:چه کنیم دیگه
رفتم سمت یخچال شیر برداشتم با بیسکوییت مادر
نشستم رو صندلی رایین رو گذاشتم رو میز
من:مامان ظرف رایین رو میدی
مامان:آره عزیزم
ظرف رایین رو داد بهم بیسکوییت رو تو شیر له کردم مامان اومد نشست کنارم و رایین رو بغل کرد و بوسیدش
مامان:دورت بگردم من خوشگلم
من:رایین مامان
برگشت سمتم بهش غذاشو دادم
رسام:الین بیا
ظرفو دادم مامان
من:غذای رایین رو مامان بده
مامان:چشم غذای نوه گلمم میدم
من:مرسی
بلند شدم و رفتم بالا داخل اتاق شدم
من:جونم رسام
رسام:هلیا و راستین گفتن بریم خونه مجردی راستین
من:چیزی شده
رسام:فکر کنم
سر تکون دادم و نشیتم جلوی آیینه آرایشمو انجام دادم رژ صورتی کمرنگ زدم بلند شدم یه جین آبی با سارافن سفید و مانتو جلو باز آبیم و شال سفیدم پوشبدم کفش اسپرت سفیدمم پوشیدم حلقه و ساعتمو دستم کردم و گوشیمو برداشتم رسام هم تیشرت سفید با جین آبی و کالج سفید پوشیده بود حلقه و ساعتشم دستش بود
من:بریم
رسام:بریم
رفتیم پاین
من:تو برو من به مامان چیزی بگم میام
رسام:ماشینو روشن میکنم زود بیا
سر تکون دادم
رفتم آشپزخونه رایین بغل رسا بود
من:مامان منو رسام میریم جایی مواظب رایین باشین خب
مامان:برو دخترم نگرانش نباش مواظب نوم هستم
من:ممنون
دوییدم بیرون و سوار شدم
رسام با سرعت بالا رفت سمت خونه مجردی راستین
وقتی رسیدیم ماشین راشا و سامی هم رسید هممون پیاده شدیم و رفتیم بالا رسام زنگ درو زد
راستین درو باز کرد همه رفتیم داخل
راشا:چی شده؟
هلیا جیغ زد:آقا بلیط گرفته میخاد بره آلمان واسه همیشه
سامی:چرا
هلیا:همینو ازش میپرسم لال شده هیچی نمیگه
راستین داد زد:هلیا خفه شو ها
من:یعنی چی خفه شه درست حرف بزن ببینم چرا بلیط گرفتی ماه بعد عروسیتونه ها
راستین:بهمش میزنم
همه با هم داد زدیم:چی؟
من:بوس میخای توام
رسام سرشو تکون داد خم شدم و یه بوس کوچولو رو لبش زدم
رسام:کم بود
من:بین همسرم و پسرم تبعیض قائل نمیشم
رسام:نامرد
رایین رو بلند کردم و لپ تپلشو بوسیدم
خم شدم لپ رسامم بوسیدم
رسام خم شد و شکم رایین رو قلقلک داد رایین خندید که لثه های بدون دندونش معلوم شد دلم ضعف رفت محکم شکمشو بوسیدم
من:قربونت برم پسر خوشگلم.دورت بگردم جذاب مامان
رسام:رایین خان این زن منه ها
با صدای بچگونه گفتم:مامان آخا لایین هم هشتم
رسام:شما دوتا علیه من توطئه کردین
خندیدم و بلند شدم از کشو لباسای رایین یه تاپ که روش یه خرس کوچولو بود برداشتم با یه شورت سفید
لباسا رو براش پوشوندم و بغلش کردم وفتم پایین
تو آشپزخونه مامان و رسا نشسته بودن
من:مادر دختر خلوت کردین
مامان:چه کنیم دیگه
رفتم سمت یخچال شیر برداشتم با بیسکوییت مادر
نشستم رو صندلی رایین رو گذاشتم رو میز
من:مامان ظرف رایین رو میدی
مامان:آره عزیزم
ظرف رایین رو داد بهم بیسکوییت رو تو شیر له کردم مامان اومد نشست کنارم و رایین رو بغل کرد و بوسیدش
مامان:دورت بگردم من خوشگلم
من:رایین مامان
برگشت سمتم بهش غذاشو دادم
رسام:الین بیا
ظرفو دادم مامان
من:غذای رایین رو مامان بده
مامان:چشم غذای نوه گلمم میدم
من:مرسی
بلند شدم و رفتم بالا داخل اتاق شدم
من:جونم رسام
رسام:هلیا و راستین گفتن بریم خونه مجردی راستین
من:چیزی شده
رسام:فکر کنم
سر تکون دادم و نشیتم جلوی آیینه آرایشمو انجام دادم رژ صورتی کمرنگ زدم بلند شدم یه جین آبی با سارافن سفید و مانتو جلو باز آبیم و شال سفیدم پوشبدم کفش اسپرت سفیدمم پوشیدم حلقه و ساعتمو دستم کردم و گوشیمو برداشتم رسام هم تیشرت سفید با جین آبی و کالج سفید پوشیده بود حلقه و ساعتشم دستش بود
من:بریم
رسام:بریم
رفتیم پاین
من:تو برو من به مامان چیزی بگم میام
رسام:ماشینو روشن میکنم زود بیا
سر تکون دادم
رفتم آشپزخونه رایین بغل رسا بود
من:مامان منو رسام میریم جایی مواظب رایین باشین خب
مامان:برو دخترم نگرانش نباش مواظب نوم هستم
من:ممنون
دوییدم بیرون و سوار شدم
رسام با سرعت بالا رفت سمت خونه مجردی راستین
وقتی رسیدیم ماشین راشا و سامی هم رسید هممون پیاده شدیم و رفتیم بالا رسام زنگ درو زد
راستین درو باز کرد همه رفتیم داخل
راشا:چی شده؟
هلیا جیغ زد:آقا بلیط گرفته میخاد بره آلمان واسه همیشه
سامی:چرا
هلیا:همینو ازش میپرسم لال شده هیچی نمیگه
راستین داد زد:هلیا خفه شو ها
من:یعنی چی خفه شه درست حرف بزن ببینم چرا بلیط گرفتی ماه بعد عروسیتونه ها
راستین:بهمش میزنم
همه با هم داد زدیم:چی؟
۴۲.۰k
۱۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.