پارت ۹۹ رمان سفر عشق
#پارت_۹۹ #رمان_سفر_عشق
همه از حرفی که راستین زده بود تعجب کردیم
هلیا پوزخندی زد و گفت:پای کسی دیگه ای وسطه؟
راستین:آره آلمان منتظرمه
هلیا خندید یه خنده تلخ دلم واسش ریش شد رفت سمت گلدون کنار بوفه و برداشتش محکم زد به شیشه بوفه
منو سودا و السا جیغ کشیدیم از صدای مهیبی که ایجاد شد
هلیا داد زد:پس غلط کردی با من نامزد کردی
رفت سمت میز و چپش کرد شیشه میز با صدای بدی شکست
هلیا بازم داد زد:غلط کردی اومدی تو زندگیم
راستین:آره غلط کردم حالام پشیمونم و میخام برم
چمدونشو برداشت و جلوی چشای بهت زده ما از خونه خارج شد
هلیا با زانو خورد زمین
منو سودا و السا رفتیم سمتش و بلندش کردیم نشوندیمش رو مبل
رسام و راشا دوییدن رفتن دنبال راستین
سامی دویید آشپزخونه و گفت:الان آب قند میارم
داشتم به صورت هلیا آب میپاشیدم که گوشیم زنگ خورد
من:جانم رسا
رسا:الین کی میای؟
من:نمیدونم چرا؟
رسا:رایین گریه میکنه هرکار کردم با مامان ساکت نمیشه
من:ای بابا باشه زنگ بزن رسام بیاد دنبالش
رسا:خیل خب خدافظ
من:خدافظ
سودا آب قند رو داد هلیا هلیا لیوانو پرت کرد سمت تلویزیون شیشه تلویزیون خورد شد
هلیا بلند زد زیر گریه صدای گریش و زجه ای که میزد خیلی بلند بود
هلیا با زجه می گفت:کثافت آشغال اومدی زندگی منو به آتیش بکشی بعد گمشی بری با عشقت
یه دفعه بلند شد و رفت سمت تابلو عکس راستین که روی دیوار بود و محکم مشت زد
پوست دستش پاره شد و شروع کرد خونریزی
هلیا بازم با زجه گفت:نمی بخشمت راستین نمی بخشمت کثافت
سرخ شده بود با سامی بزور نشوندیمش
یه دفعه در به شدت باز شد
همه از حرفی که راستین زده بود تعجب کردیم
هلیا پوزخندی زد و گفت:پای کسی دیگه ای وسطه؟
راستین:آره آلمان منتظرمه
هلیا خندید یه خنده تلخ دلم واسش ریش شد رفت سمت گلدون کنار بوفه و برداشتش محکم زد به شیشه بوفه
منو سودا و السا جیغ کشیدیم از صدای مهیبی که ایجاد شد
هلیا داد زد:پس غلط کردی با من نامزد کردی
رفت سمت میز و چپش کرد شیشه میز با صدای بدی شکست
هلیا بازم داد زد:غلط کردی اومدی تو زندگیم
راستین:آره غلط کردم حالام پشیمونم و میخام برم
چمدونشو برداشت و جلوی چشای بهت زده ما از خونه خارج شد
هلیا با زانو خورد زمین
منو سودا و السا رفتیم سمتش و بلندش کردیم نشوندیمش رو مبل
رسام و راشا دوییدن رفتن دنبال راستین
سامی دویید آشپزخونه و گفت:الان آب قند میارم
داشتم به صورت هلیا آب میپاشیدم که گوشیم زنگ خورد
من:جانم رسا
رسا:الین کی میای؟
من:نمیدونم چرا؟
رسا:رایین گریه میکنه هرکار کردم با مامان ساکت نمیشه
من:ای بابا باشه زنگ بزن رسام بیاد دنبالش
رسا:خیل خب خدافظ
من:خدافظ
سودا آب قند رو داد هلیا هلیا لیوانو پرت کرد سمت تلویزیون شیشه تلویزیون خورد شد
هلیا بلند زد زیر گریه صدای گریش و زجه ای که میزد خیلی بلند بود
هلیا با زجه می گفت:کثافت آشغال اومدی زندگی منو به آتیش بکشی بعد گمشی بری با عشقت
یه دفعه بلند شد و رفت سمت تابلو عکس راستین که روی دیوار بود و محکم مشت زد
پوست دستش پاره شد و شروع کرد خونریزی
هلیا بازم با زجه گفت:نمی بخشمت راستین نمی بخشمت کثافت
سرخ شده بود با سامی بزور نشوندیمش
یه دفعه در به شدت باز شد
۲۵.۸k
۱۱ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.