پارت ۱۰۱ رمان سفر عشق
#پارت_۱۰۱ #رمان_سفر_عشق
الیاس با رسام دست داد و مامان رو بغل کرد منم سلام کردم
رسام:هی رسا خانوم دفع آخرت باشه جلو من واسه نامزدت ذوق میکنیا
الیاس:خانوممه واسه من ذوق نکنه واسه کی ذوق کنه
رسام:واسه داداشش
الیاس:آقاش مهمتره
مامان:ای بابا بسه دیگه
خندیدیم
بلند شدم و گفتم:رسام وسایل منو بیار بالا
رسا:رایین خابید؟
من:آره
مامان:بچم هم رفتی شروع کرد گریه کردن
رسام:مامانشو میخاست دیگه
رفتم بالا شالو برداشتم و نشستم رو تخت رایین هنوز شیر میخورد
رسام اومد داخل و لباسامو گذاشت کمد
رسام:رایین که هنوز شیر میخوره
من:هوم بچم گشنشه
اومد کنارم نشست و موهای رایین رو دست کشید بچم عرق کرده بود رسام فوتش کرد
سرمو گذاشتم رو شونه رسام
رسام:رایین رو بزار رو تخت شیر خوردنش تموم شد
سینمو از دهن رایین در آوردم و لباسمو مرتب کردم رایین رو گذاشتم رو تخت گرم بود فقط یه پتوی نازک انداختم روش
یه تونیک طوسی با شلوار دامنی مشکی و شال مشکی پوشیدم جلوی الیاس زیاد راحت نبودم رسام هم تیشرت مشکی و شلوار مشکی پوشید رفتیم پایین بابا و رهام هم اومده بودن امروز پنج شنبه بود و رسام استراحت داشت نرفت بیمارستان منم همینطور
بابا:نوم کجاست عروس؟
من:پیش پای شما خابید
رهام:آخی نشد ببینمش
رسام:بیدار میشه میبینیش
الیاس:خیلی جیگره رایین
رهام:قند عسله عمو عه
همه خندیدیم
میز ناهار رو با مامان و رسا چیدیم مردا رو صدا زدیم
داشتیم ناهار میخوردیم که صدای گریه رایین از بالا اومد
خاستم بلند شم
رهام:بشین من میارمش
من:ممنون
رهام رفت بالا و با رایین اومد پایین
رهام:عشق عمو اومده
بابا:بدش بغل من
رهام رایین رو داد بغل بابا بابا پیشونی رایین رو بوسید لبخند زدم
بعد ناهار همه نشستیم تو نشیمن رایین هم با عروسکا و ماشیناش نشسته بود و صداهای عجیب غریب در میاورد
رایین ماشینشو پرت کرد خورد به پای رهام
رهام:آخ بر پدرت لعنت بچه
رسام رایین رو بغل کرد و محکم لپشو بوسید
رسام:خوب زدیش بابا
رایین خندید
بابا:پسر کو ندارد نشان از پدر مثل خودت شیطونه
همه خندیدیم
الیاس با رسام دست داد و مامان رو بغل کرد منم سلام کردم
رسام:هی رسا خانوم دفع آخرت باشه جلو من واسه نامزدت ذوق میکنیا
الیاس:خانوممه واسه من ذوق نکنه واسه کی ذوق کنه
رسام:واسه داداشش
الیاس:آقاش مهمتره
مامان:ای بابا بسه دیگه
خندیدیم
بلند شدم و گفتم:رسام وسایل منو بیار بالا
رسا:رایین خابید؟
من:آره
مامان:بچم هم رفتی شروع کرد گریه کردن
رسام:مامانشو میخاست دیگه
رفتم بالا شالو برداشتم و نشستم رو تخت رایین هنوز شیر میخورد
رسام اومد داخل و لباسامو گذاشت کمد
رسام:رایین که هنوز شیر میخوره
من:هوم بچم گشنشه
اومد کنارم نشست و موهای رایین رو دست کشید بچم عرق کرده بود رسام فوتش کرد
سرمو گذاشتم رو شونه رسام
رسام:رایین رو بزار رو تخت شیر خوردنش تموم شد
سینمو از دهن رایین در آوردم و لباسمو مرتب کردم رایین رو گذاشتم رو تخت گرم بود فقط یه پتوی نازک انداختم روش
یه تونیک طوسی با شلوار دامنی مشکی و شال مشکی پوشیدم جلوی الیاس زیاد راحت نبودم رسام هم تیشرت مشکی و شلوار مشکی پوشید رفتیم پایین بابا و رهام هم اومده بودن امروز پنج شنبه بود و رسام استراحت داشت نرفت بیمارستان منم همینطور
بابا:نوم کجاست عروس؟
من:پیش پای شما خابید
رهام:آخی نشد ببینمش
رسام:بیدار میشه میبینیش
الیاس:خیلی جیگره رایین
رهام:قند عسله عمو عه
همه خندیدیم
میز ناهار رو با مامان و رسا چیدیم مردا رو صدا زدیم
داشتیم ناهار میخوردیم که صدای گریه رایین از بالا اومد
خاستم بلند شم
رهام:بشین من میارمش
من:ممنون
رهام رفت بالا و با رایین اومد پایین
رهام:عشق عمو اومده
بابا:بدش بغل من
رهام رایین رو داد بغل بابا بابا پیشونی رایین رو بوسید لبخند زدم
بعد ناهار همه نشستیم تو نشیمن رایین هم با عروسکا و ماشیناش نشسته بود و صداهای عجیب غریب در میاورد
رایین ماشینشو پرت کرد خورد به پای رهام
رهام:آخ بر پدرت لعنت بچه
رسام رایین رو بغل کرد و محکم لپشو بوسید
رسام:خوب زدیش بابا
رایین خندید
بابا:پسر کو ندارد نشان از پدر مثل خودت شیطونه
همه خندیدیم
۴۶.۷k
۱۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.