زندگی رویایی🧝♀️ ✨
از خوشحالی میخواستم پرواز کنم رفتم وسایلمو جمع کنم من یه عادتی دارم اگه بخوام برم یه جایی باید کله اتاقمو جمع کنم با خودم ببرم من و لیا چون 24 ساعت قصر همیم توی قصر امون هرکدوم یه اتاق برای خودمون داریم با اینکه من اونجا همه چی دارم ولی بازم وسیله جمع میکنم دوتا چمدونارو دادم به بادیگاردا و رفتم پیشه مامان بابام
پ . عزیزم ولی ما فردا قراره بریم ها چرا الان میری
ات . مهم نیس بابایی از امشب میرم که وقته بیشتری داشته باشم باهاش وقت بگذرونم
پ. ولی شما دوتا که کلا باهمین از این بیشتر دیگه میخوای
ات. ای بابا بابایی حالا اشکال نداره من رفتم بایییییی
پ. خدافظ دختر قشنگم
ملکه. خدافظ دختر عزیزم
پرش زمانی به 15 مین بعد
رفتم خدمت کار ها برام تعظیم کردن و رفتم داخل لونا پرید بقلم که من بقلش کردم که یهو یون جی اومد سرش تو گوشی بود ندید افتاد رو من لونا سریع از بقلم اومد بیرون منو یونگی با هم فاصله های صورتمون به قدری کم تر بود که اگه یه کلمه حرف میزدیم لبامون با هم بر خورد میکرد همینجوری چند دقیقه به هم خیره موندیم که با صدای خنده به خودمون اومدیم درسته لیا داشت از خنده پاره میشد یونگی سریع سریع از رو من پاشد و معذرت خواهی کردو رفت که یهو لیا گفت
لیا. عرر داداشم هنو نیومده داره زن میگیره
ات. خفه شو دختره ی زر مفت زن اون افتاد رو من به من چه
لیا. باشه بابا من اصا تسلیم پاشو برو تو اتاقت خودت همه چی هم هست
ات. عزیزم وسایل دارم که دارم اگه دمه درو یه نگاه کنی بد نیست
لیا. عاااااا خب بزار ببینم چییییییییی بابا تو خیلی اوسکلی اخه دو تا چمدون بزرگ اوردی
ات. زر نزن بابا
لیا. باشه بابا اصا تو خوبی
و این بحث ادامه دارد حییی حییی
پایان پارت 9
لایک و فالو و کامنت یادت نره فرشته کوچولو🥰🥰🥰🧚♀️
پ . عزیزم ولی ما فردا قراره بریم ها چرا الان میری
ات . مهم نیس بابایی از امشب میرم که وقته بیشتری داشته باشم باهاش وقت بگذرونم
پ. ولی شما دوتا که کلا باهمین از این بیشتر دیگه میخوای
ات. ای بابا بابایی حالا اشکال نداره من رفتم بایییییی
پ. خدافظ دختر قشنگم
ملکه. خدافظ دختر عزیزم
پرش زمانی به 15 مین بعد
رفتم خدمت کار ها برام تعظیم کردن و رفتم داخل لونا پرید بقلم که من بقلش کردم که یهو یون جی اومد سرش تو گوشی بود ندید افتاد رو من لونا سریع از بقلم اومد بیرون منو یونگی با هم فاصله های صورتمون به قدری کم تر بود که اگه یه کلمه حرف میزدیم لبامون با هم بر خورد میکرد همینجوری چند دقیقه به هم خیره موندیم که با صدای خنده به خودمون اومدیم درسته لیا داشت از خنده پاره میشد یونگی سریع سریع از رو من پاشد و معذرت خواهی کردو رفت که یهو لیا گفت
لیا. عرر داداشم هنو نیومده داره زن میگیره
ات. خفه شو دختره ی زر مفت زن اون افتاد رو من به من چه
لیا. باشه بابا من اصا تسلیم پاشو برو تو اتاقت خودت همه چی هم هست
ات. عزیزم وسایل دارم که دارم اگه دمه درو یه نگاه کنی بد نیست
لیا. عاااااا خب بزار ببینم چییییییییی بابا تو خیلی اوسکلی اخه دو تا چمدون بزرگ اوردی
ات. زر نزن بابا
لیا. باشه بابا اصا تو خوبی
و این بحث ادامه دارد حییی حییی
پایان پارت 9
لایک و فالو و کامنت یادت نره فرشته کوچولو🥰🥰🥰🧚♀️
۳.۴k
۱۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.