عشق درسایه سلطنت پارت45

اون راست میگفت فرار راه حل نیست باید جنگید صبح زود پر انرژی بیدار شدم با خنده و شاد وارد حیاط شدم و دست گل قشنگی از باغ چیدم و روی میز صبحانه گذاشتم و پرده های سالن رو کنار زدم تا افتاب و نور سالن رو زیبا تر کنه همه خدمتکارا با تعجب نگام میکردن دختر کوچولویی که انگار دختر یکی از خدمتکارا بود اومد کنارم و گفت
دختر: شما همون عروسه ای؟
لبخندی زدم و خواستم حرف بزنم که خدمتکاری سریع جلو اومد و دست دخترک رو کشید که سریع دستم رو روی دست خدمتکار گذاشتم و با لبخند و خوش رویی گفتم
مری:مشکلی نیست
وجلوی پای دختر کوچولوعه خم شدم 4 اعجوبه وارد شدن
اولیویا : هرکاری کنن کلفت زاده ای نه بیشتر...
آنابل : لیاقتشم در همون حده دخترم.. ولش کن...
بی توجه به اونا لبخندی به دختر کوچولو زدم و دستش رو
گرفتم و گفتم
مری:بله.. من همون عروسه ام...
تهیونگ وارد سالن شد بی توجه بهش همونجور لبم رو بامزه جمع کردم و به دخترکوچولو گفتم
مری:چطور؟ زشتم؟
ناز خندید و گفت
دختر: نه.. خیلی خوشگلی...
مری:اما من فکر میکنم تو خوشگل تری
با تعجب چشماش رو گرد کرد و ناباور گفت
دختر: از تو؟؟ من از تو خوشگل ترم؟؟
مادرش از اون سالن داد زد: تو نه رزا باید به ایشون بگی شما...
پوزخندی زدم و گفتم
مری:کی تا حالا به من گفته شما که این خوشگل خانوم دومیش باشه....
لپش رو کشیدم و گفتم
مری: بله.. خوشگل تری
شیرین خندید دستی روی موهاش کشیدم که ریز خندید و به حالت دو رفت
با لبخند بلند شدم وسمت میز رفتم کاترین لبخندی بهم زد و نشست به جای خالی جسیکا نگاه کردم و گفتم
مری: پرنسس جسیکا نمیان؟
کاترین: اگه میتونی بیدارش کن.. بقیه نتونستن
اخمی کردم و با لبخند سمت پله ها رفتم و با خباثت گفتم
مری:یه جوری بیدارش کنم که تا آخر عمرش دیگه نخوابه
و با عجله و تند پله ها رو بالا رفتم که صدای جدیش نگهم
داشت...!
تهیونگ: پله ها رو تازه شستن.. خیسه.. مراقب باش....
لبخندی زدم جمله اش رو دوست داشتم این یعنی یه توجه کوچیکی داشت بهم نشون میداد هر چند مشخص بود نگران مردن و به گردن افتادن خونم باشه اما به هر حال توجه بود دیگه...ارومتر و با ملاحظه تر بالا رفتم اروم ضربه ای به در اتاق جسیکا زدم جوابی نشنیدم یه کم در رو باز کردم و سرم رو بردم داخل خواب بود لبخندی زدم و رفتم کنارش و....
دیدگاه ها (۳)

عشق درسایه سلطنت پارت46

عشق درسایه سلطنت پارت47

عشق درسایه سلطنت پارت44

دوستان من این فیک رو قبل با همکاری یکی از دوستام تو یه برنام...

پآرت10. دلبرک شیرین آستآد

ویو کاترین به در تقه ای زدم و رفتم تو که با اقای جیون رو به ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط