عشق درسایه سلطنت پارت47
تهیونگ به پام نگاه میکرد و همونجور زیر لب با غیض گفت
تهیونگ: نه به اون اولدر پولدرم و خندههای بلند و شیطنت هاش.. نه به این حلقه اشک تو چشمش ...
چی گفت؟ با من بود؟ الان تعریف کرد یا کنایه زد؟
كاترين وجسيكا سری تکون دادن وزیر بغلم رو گرفتن اروم بلند شدم خیلی بد نبود پام یه کم درد گرفت و قیافه ام کمی جمع شد اما قابل تحمل بود تهیونگ به لباس خيس جسیکا و من نگاه کرد و گفت
تهیونگ: این خیسی.. اون سر وصدا وجيغ و خنده... چه خبره؟
جسیکا لبخند گشادی زدو به من اشاره زد و گفت
جسیکا: همش تقصیر این وروجکه شیطونه.. صدای آتیش سوزوندنش رو نشنیدین سرورم؟ نمیدونین چجوری منو بیدار کرد...
ریز و کمی با درد خندیدم گفتم
مری: یه جوری بیدارش میکنم که دیگه نخواد بخوابه...
کاترین و جسیکا اروم خندیدن تهیونگ نگاهی بهم انداخت و با ابهت سمت سالن رفت ما هم دنبالش سمت سالن رفتیم
دستم رو به چشمم کشیدم که حلقه اشک پایین نیومده ام
رو پاک کنم همه با غیض نگام میکردن بی اختیار از دیدن نگاه هاشون گفتم
مری: ببخشید خوردم زمین پام اسیب دید اوقاتتون تلخ شد دفعه دیگه سعی میکنم جایی زمین بخورم که از شما دور باشه که مبادا اعصابتون بهم بریزه... نهایت عذرخواهی رو دارم...
تهیونگ لبخند کوچیکی زد که انگار واقعا نمیتونست جمعش
كنه و کاترین سرش رو انداخته بود پایین که کسی خنده اش
رو نبینه وجسيكا واضح و بلند میخندید
من وجسيكا سرميز نشستیم و شروع کردیم ولی تهیونگ
سمت در رفت وخدمتكارا ونوكراش به همراهش انگار از قصر خارج میشد.....
تهیونگ: نه به اون اولدر پولدرم و خندههای بلند و شیطنت هاش.. نه به این حلقه اشک تو چشمش ...
چی گفت؟ با من بود؟ الان تعریف کرد یا کنایه زد؟
كاترين وجسيكا سری تکون دادن وزیر بغلم رو گرفتن اروم بلند شدم خیلی بد نبود پام یه کم درد گرفت و قیافه ام کمی جمع شد اما قابل تحمل بود تهیونگ به لباس خيس جسیکا و من نگاه کرد و گفت
تهیونگ: این خیسی.. اون سر وصدا وجيغ و خنده... چه خبره؟
جسیکا لبخند گشادی زدو به من اشاره زد و گفت
جسیکا: همش تقصیر این وروجکه شیطونه.. صدای آتیش سوزوندنش رو نشنیدین سرورم؟ نمیدونین چجوری منو بیدار کرد...
ریز و کمی با درد خندیدم گفتم
مری: یه جوری بیدارش میکنم که دیگه نخواد بخوابه...
کاترین و جسیکا اروم خندیدن تهیونگ نگاهی بهم انداخت و با ابهت سمت سالن رفت ما هم دنبالش سمت سالن رفتیم
دستم رو به چشمم کشیدم که حلقه اشک پایین نیومده ام
رو پاک کنم همه با غیض نگام میکردن بی اختیار از دیدن نگاه هاشون گفتم
مری: ببخشید خوردم زمین پام اسیب دید اوقاتتون تلخ شد دفعه دیگه سعی میکنم جایی زمین بخورم که از شما دور باشه که مبادا اعصابتون بهم بریزه... نهایت عذرخواهی رو دارم...
تهیونگ لبخند کوچیکی زد که انگار واقعا نمیتونست جمعش
كنه و کاترین سرش رو انداخته بود پایین که کسی خنده اش
رو نبینه وجسيكا واضح و بلند میخندید
من وجسيكا سرميز نشستیم و شروع کردیم ولی تهیونگ
سمت در رفت وخدمتكارا ونوكراش به همراهش انگار از قصر خارج میشد.....
۱.۵k
۲۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.