نمیتونم فراموشت کنم p11
نمیتونم فراموشت کنم p11
*ویو دایون*
لدورا داشت حرف میزد که گوشیم زنگ خورد
دیدم جیهوپه
دایون:هیسسس حرف نزنین جیهوپه
بی توجه به لدورا و سوهی که تعجب کرده بودن
گوشیمو جواب دادم
جیهوپ:سلام دایون خوبی؟دوستات خوبن؟
سرت درد نمیکنه؟چیزی لازم نداری؟(تند تند میگه)
دایون:سلام مرسی خوبم دوستامم خوبن
یه نفسی بگیر حالااا
جیهوپ:ااا..اها خب خوبه خواستم بگم
امروز پسرا میخوان بیان اینجا اگه خواستی بیا
دایون:خب باشه فقط دوستامم هستن اشکال نداره؟
جیهوپ:نه اشکال نداره پسرا یه ساعت دیگه میان
هروقت اماده بودین شماهم بیاین
دایون:باشه ماهم احتمالا تا یکساعت دیگه بیام
جیهوپ:خیلی خب دیگه خدافظ
دایون:خدافظ
....
بعد اینکه گوشیو قعط کردم
پاشدم قر میدادم لدورا و سوهی هم فقط نگاه میکردن
بعد یهو لدورا پاشد اومد
نیشگونم گرفت
لدورا:وایسا ببینم از کی تاحالا همو میشناسین؟
از کجا شمارتو داره
دایون:اها یادم رف بهت بگم تو بیمارستان دیدمشون
و...(تعریف کردن)
دایون:حالا اینارو ول کن جیهوپ گفت که
پسرا میخوان یکساعت دیگه بیان خونش ماهم بریم
لدورا:واییییییی من لباس ندارممم
پاشو باید بریم خونم لباس بردارم
دایون:ولم کنااا خودم لباس میدم بهت
فعلا پاشین بریم به خودمون برسیم
از دیشب همین طوری ولو شدیم
............
من رفتم تو اتاق خودم
و لدورا و سوهی هم رفتن تو اتاق مهمون
که برن حموم
منم داشتم میگشتم لباس اماده کنم
که چشمم خورد به ساعت دیدم ساعت1
یه وادفاخی تو دلم گفتم و پاشدم رفتم حموم
*30مین بعد
از حموم اومدم موهامو خشک کردم
و لباسمو پوشیدم ارایش لایت کردم و از اتاق رفتم بیرون
دخترا تقریبا حاضر بودن پس....
خماری
حیح:)
اسلاید دو لباس دایون و لدورا
اسلاید سه لباس سوهی
*ویو دایون*
لدورا داشت حرف میزد که گوشیم زنگ خورد
دیدم جیهوپه
دایون:هیسسس حرف نزنین جیهوپه
بی توجه به لدورا و سوهی که تعجب کرده بودن
گوشیمو جواب دادم
جیهوپ:سلام دایون خوبی؟دوستات خوبن؟
سرت درد نمیکنه؟چیزی لازم نداری؟(تند تند میگه)
دایون:سلام مرسی خوبم دوستامم خوبن
یه نفسی بگیر حالااا
جیهوپ:ااا..اها خب خوبه خواستم بگم
امروز پسرا میخوان بیان اینجا اگه خواستی بیا
دایون:خب باشه فقط دوستامم هستن اشکال نداره؟
جیهوپ:نه اشکال نداره پسرا یه ساعت دیگه میان
هروقت اماده بودین شماهم بیاین
دایون:باشه ماهم احتمالا تا یکساعت دیگه بیام
جیهوپ:خیلی خب دیگه خدافظ
دایون:خدافظ
....
بعد اینکه گوشیو قعط کردم
پاشدم قر میدادم لدورا و سوهی هم فقط نگاه میکردن
بعد یهو لدورا پاشد اومد
نیشگونم گرفت
لدورا:وایسا ببینم از کی تاحالا همو میشناسین؟
از کجا شمارتو داره
دایون:اها یادم رف بهت بگم تو بیمارستان دیدمشون
و...(تعریف کردن)
دایون:حالا اینارو ول کن جیهوپ گفت که
پسرا میخوان یکساعت دیگه بیان خونش ماهم بریم
لدورا:واییییییی من لباس ندارممم
پاشو باید بریم خونم لباس بردارم
دایون:ولم کنااا خودم لباس میدم بهت
فعلا پاشین بریم به خودمون برسیم
از دیشب همین طوری ولو شدیم
............
من رفتم تو اتاق خودم
و لدورا و سوهی هم رفتن تو اتاق مهمون
که برن حموم
منم داشتم میگشتم لباس اماده کنم
که چشمم خورد به ساعت دیدم ساعت1
یه وادفاخی تو دلم گفتم و پاشدم رفتم حموم
*30مین بعد
از حموم اومدم موهامو خشک کردم
و لباسمو پوشیدم ارایش لایت کردم و از اتاق رفتم بیرون
دخترا تقریبا حاضر بودن پس....
خماری
حیح:)
اسلاید دو لباس دایون و لدورا
اسلاید سه لباس سوهی
۱.۸k
۱۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.