عـــــــــشــــــــق اشـــــــتــــــبــــــاه
عـــــــــشــــــــق اشـــــــتــــــبــــــاه
پــــــــــــارت²
ویو جیمین:
اون لحظه که دکتر کیم گفت نمیتونیم بچه دار شیم خیلی ناراحت شدم اما مشکلی نیست
من ات رو بیشتر از جونم دوست دارم و نمیتونم ولش کنم
ولی باید برم به مامان و بابام این قضیه رو بگم پس واسه ات یه نامه گذاشتم روی تخت و نوشتم {من رفتم خونه ی مامانم اینا و زود بر میگردم پیشت مواظب باش}
ات ویو
بیدار شدم و دیدم جیمین یه نامه گذاشته رو تخت عین جت بلند شدم و داشتم سکته میکردم فکر کردم نوشته من برای همیشه رفتم و نامه خداحافظی گذاشته ولی بعدش که خوندم یه نفس عمیق کشیدم و رفتم برای جیمین کیک توت فرنگی که طعم مورد علاقهشه رو درست کنم و این وسط تا کیک بپزه غذا هم اماده کردم
ویو جیمین( از این ویو به اون ویو💃🏻😂)
رفتم خونه ی مامان و بابام و این مسئله رو بهشون گفتم
[نکته:مامان و بابای جیمین از ات بدشون میومد و میخواستن که جیمین با دختر خالش ازدواج کنه ولی جیمین اصرار کرد که باید با ات ازدواج کنه چون خیلی عاشقش بود]
مامان: من گفتم این زنه برای ازدواج خوب نیست حالا نگاه کن.. نمیتونه یه بچه بیاره حتی
بابا: پسرم نباید از همون اول با ات ازدواج میکردی حالا هم باید ازش جدا شی
مامان: اره باید ازش جدا بشی و یه زن دیگه بگیری
جیمین: چی؟؟ من نمیتونم از ات جدا شم من اونو دوستش دارم
مامان: همین که گفتیم جیمین.. باید از اون زنیکه جدا شی.. وگرنه دیگه مادر و پدری مثل ما نداری
جیمین: اما... ب.ـباشه
مامان: جیمین باور کن این بهترین تصمیم زندگیته پسرم بهت قول میدم حالا کسی رو سراغ داری برای ازدواج؟
جیمین: اره (پسرمممم... چیشد ات بدبخت چی میشه؟)
چند وقتیه یه دختر و دیدم که مثل ات خوشگل و کیوت و مودبه.. یه جورایی از ات هم بهتره.. بهش زنگ زدم
جیمین: الو؟؟ خوبی مینجی؟
مینجی: اره خوبم چه خبر؟
جیمین: هیچ. باید ببینمت
مینجی: لوکیشن میفرستم
جیمین: باشه دارم میام
با مینجی برای این درخواست حرف زدم و اونم قبول کرد و گفت من روی تو کراش دارم
عالی شد پس باید بریم خونه ی خودمون
°
°
°
شرط:
لایک: ۷
کامنت: ۵
پــــــــــــارت²
ویو جیمین:
اون لحظه که دکتر کیم گفت نمیتونیم بچه دار شیم خیلی ناراحت شدم اما مشکلی نیست
من ات رو بیشتر از جونم دوست دارم و نمیتونم ولش کنم
ولی باید برم به مامان و بابام این قضیه رو بگم پس واسه ات یه نامه گذاشتم روی تخت و نوشتم {من رفتم خونه ی مامانم اینا و زود بر میگردم پیشت مواظب باش}
ات ویو
بیدار شدم و دیدم جیمین یه نامه گذاشته رو تخت عین جت بلند شدم و داشتم سکته میکردم فکر کردم نوشته من برای همیشه رفتم و نامه خداحافظی گذاشته ولی بعدش که خوندم یه نفس عمیق کشیدم و رفتم برای جیمین کیک توت فرنگی که طعم مورد علاقهشه رو درست کنم و این وسط تا کیک بپزه غذا هم اماده کردم
ویو جیمین( از این ویو به اون ویو💃🏻😂)
رفتم خونه ی مامان و بابام و این مسئله رو بهشون گفتم
[نکته:مامان و بابای جیمین از ات بدشون میومد و میخواستن که جیمین با دختر خالش ازدواج کنه ولی جیمین اصرار کرد که باید با ات ازدواج کنه چون خیلی عاشقش بود]
مامان: من گفتم این زنه برای ازدواج خوب نیست حالا نگاه کن.. نمیتونه یه بچه بیاره حتی
بابا: پسرم نباید از همون اول با ات ازدواج میکردی حالا هم باید ازش جدا شی
مامان: اره باید ازش جدا بشی و یه زن دیگه بگیری
جیمین: چی؟؟ من نمیتونم از ات جدا شم من اونو دوستش دارم
مامان: همین که گفتیم جیمین.. باید از اون زنیکه جدا شی.. وگرنه دیگه مادر و پدری مثل ما نداری
جیمین: اما... ب.ـباشه
مامان: جیمین باور کن این بهترین تصمیم زندگیته پسرم بهت قول میدم حالا کسی رو سراغ داری برای ازدواج؟
جیمین: اره (پسرمممم... چیشد ات بدبخت چی میشه؟)
چند وقتیه یه دختر و دیدم که مثل ات خوشگل و کیوت و مودبه.. یه جورایی از ات هم بهتره.. بهش زنگ زدم
جیمین: الو؟؟ خوبی مینجی؟
مینجی: اره خوبم چه خبر؟
جیمین: هیچ. باید ببینمت
مینجی: لوکیشن میفرستم
جیمین: باشه دارم میام
با مینجی برای این درخواست حرف زدم و اونم قبول کرد و گفت من روی تو کراش دارم
عالی شد پس باید بریم خونه ی خودمون
°
°
°
شرط:
لایک: ۷
کامنت: ۵
۷.۸k
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.