ازدواج اجباری توسط پدربزرگ
#ازدواج_اجباری_توسط_پدربزرگ
#part7
ات: مگه کوری دارم میرم بیرون
تهیونگ: اونوقت به چه دلیلی
ات: باید به تو هم جواب پس بدم
تهیونگ: پس چی
ات: دارم میرم پیش دوستم
تهیونگ: کدوم دوستت؟
ات: برا اینم باس جواب پس بدم
تهیونگ: حق نداری پاتو از خونه بزاری بیرون
ات: اونوقت جناب الی کی باشن که به من دستور میده
تهیونگ: من شوهرتم و حرفمم دو بار تکرار نمی کنم
ات: ععع نه بابا ترسیدم «میره طرف در»
هرچی درو کشیدم باز نشود درو قفل کرده بود
چپ چپ بهش نگاه کردمو رفتم بالا تو اتاق
خودمو. انداختم رو تخت
ات: اخه چرا نمیزاره برم بیرون اههههه
سگ تو این زندگی
داشتم با خودم حرف میزدم که اومد تو اتاق
و در کمدو وا کرد و داشت لباس عوض میکرد
منم رو تخت نشسته بودم دیدم که داره لخت میشه چشامو بستم و از اتاق رفتم بیرون که صدای خندش بلند شد و گفت: نترس بابا نمی خورمت
من جوری که بشنوه گفتم: نه ترخدا بیا بخور
تهیونگ: چی گفتیییی«با خنده و تعجب»
ات: همین که شنیدی اخبارو یه با اعلان میکنن
لباساشو عوض کرد و از خونه رفت بیرون از پنجره نگاه کردم که با یه ماشین مشکی از در ورودی خارج شد
وقتی رفت یه آخیش بلندی گفتم و خودمو انداختم رو کاناپه و تلوزیون رو روشن کردم همین تور شبکه هارو بالاو پایین میکردم
حوصلم سررفته بود از پنچره بیرونو نگاه میکردم که در حیاط وا شد و تهیونگ با یه زنه از ماشین پیاده شد
همین تور داشتم نگاشون میکردم.....
شرط ها
15لایک
10کامنت
میدونم کم گذاشتم ولی فردا دو پارت میزارم
تا فردا خماری بمونید
#part7
ات: مگه کوری دارم میرم بیرون
تهیونگ: اونوقت به چه دلیلی
ات: باید به تو هم جواب پس بدم
تهیونگ: پس چی
ات: دارم میرم پیش دوستم
تهیونگ: کدوم دوستت؟
ات: برا اینم باس جواب پس بدم
تهیونگ: حق نداری پاتو از خونه بزاری بیرون
ات: اونوقت جناب الی کی باشن که به من دستور میده
تهیونگ: من شوهرتم و حرفمم دو بار تکرار نمی کنم
ات: ععع نه بابا ترسیدم «میره طرف در»
هرچی درو کشیدم باز نشود درو قفل کرده بود
چپ چپ بهش نگاه کردمو رفتم بالا تو اتاق
خودمو. انداختم رو تخت
ات: اخه چرا نمیزاره برم بیرون اههههه
سگ تو این زندگی
داشتم با خودم حرف میزدم که اومد تو اتاق
و در کمدو وا کرد و داشت لباس عوض میکرد
منم رو تخت نشسته بودم دیدم که داره لخت میشه چشامو بستم و از اتاق رفتم بیرون که صدای خندش بلند شد و گفت: نترس بابا نمی خورمت
من جوری که بشنوه گفتم: نه ترخدا بیا بخور
تهیونگ: چی گفتیییی«با خنده و تعجب»
ات: همین که شنیدی اخبارو یه با اعلان میکنن
لباساشو عوض کرد و از خونه رفت بیرون از پنجره نگاه کردم که با یه ماشین مشکی از در ورودی خارج شد
وقتی رفت یه آخیش بلندی گفتم و خودمو انداختم رو کاناپه و تلوزیون رو روشن کردم همین تور شبکه هارو بالاو پایین میکردم
حوصلم سررفته بود از پنچره بیرونو نگاه میکردم که در حیاط وا شد و تهیونگ با یه زنه از ماشین پیاده شد
همین تور داشتم نگاشون میکردم.....
شرط ها
15لایک
10کامنت
میدونم کم گذاشتم ولی فردا دو پارت میزارم
تا فردا خماری بمونید
۱۸.۲k
۱۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.