My angel part
My angel (part 9)
برای اخرین بار نگاهی از توی ایینه به خودت کردی ، کاملا بی نقص و زیبا شده بودی ، لباست ، میکاپت ، اکسسوری هات … همچی بی نظیر بود …
هیچوقت فکرشو نمیکردی که روزی بتونی چنین لباسای گرون قیمتی رو بپوشی .. هیچوقت خودت رو انقدر زیبا ندیده بودی ، انگار که تنفرت نسبت به خودت مثل غبارِ روی ایینه نمیذاشت زیبایی هات نمایان بشه و هیچوقت نتونسته بودی به زیبایی خودت پی ببری ..
^ خانوم ، وقتشه بریم ، ارباب منتظرتون هستن
+ هوم ؟ باشه
لبخندی به دختر هدیه کردی و از اتاق خارج شدی ، اروم و دونه دونه پله هارو طی کردی و به مرد نزدیک تر شدی … نگاه مرد روت قفل شده بود و زبونش از گفتن جملاتی که توی مغزش مدام پلی میشد ناتوان بود ..
+ تا کی میخای اینجوری نگام کنی ؟ دارم معذب میشم
_ معذرت میخام اصلا دست خودم نبود ، اخه خیلی زیبا شدی
چی ؟ چه اتفاقی افتاده ؟ چرا شنیدن چنین جمله ای از یک مرده نسبتا غریبه قلبت رو تپش انداخته بود ؟ تویی که پسر هارو حتی ادم به حساب نمی اوردی چرا چنین جمله ی ساده ای روت تاثیر گذاشت ؟ حتی خودت هم خبر نداشتی چه اتفاقی در درونت رخ میده فقط میدونستی اتفاق خوبی نیست ..
+ ممنونم ، نباید بریم ؟
_ حتما همراهم بیا
به همراه مرد از عمارت خارج شدید و سوار ماشین مرد شدید اما این بار راننده ای در کار نبود و خوده مرد تصمیم داشت پشت فرمون بشینه ، حرفی نزدی و روی صندلی شاگرد کناره مرد نشستی ، و بعد از بستن کمربند هاتون راه افتادین …
سکوت بینتون زیادی ازار دهنده بود پس کریستوفر با پلی کردن موزیک ملایمی سکوت بینتون رو سکشت ..
نا خودآگاه چشمت افتاد به فرمون که کریس اونرو تنها با یک دست کنترل میکرد ، و بد تر از اون رگ های برامده دستش ، بیش از حد جذاب بود …
سریعا نگاهت رو دزدیدی و سعی در پرت کردن حواست داشتی و بدونه کنترل دستت رو ویشگون میگرفتی … کریس دست ازادش رو روی دست هات قرار داد که با وارد شدن موجی از گرما به بدنت نگاهت رو به مرد مجاورت دادی ..
_ دست های زیبات زخم میشه مادام
+ ح حواسم نبود
…….
برای اخرین بار نگاهی از توی ایینه به خودت کردی ، کاملا بی نقص و زیبا شده بودی ، لباست ، میکاپت ، اکسسوری هات … همچی بی نظیر بود …
هیچوقت فکرشو نمیکردی که روزی بتونی چنین لباسای گرون قیمتی رو بپوشی .. هیچوقت خودت رو انقدر زیبا ندیده بودی ، انگار که تنفرت نسبت به خودت مثل غبارِ روی ایینه نمیذاشت زیبایی هات نمایان بشه و هیچوقت نتونسته بودی به زیبایی خودت پی ببری ..
^ خانوم ، وقتشه بریم ، ارباب منتظرتون هستن
+ هوم ؟ باشه
لبخندی به دختر هدیه کردی و از اتاق خارج شدی ، اروم و دونه دونه پله هارو طی کردی و به مرد نزدیک تر شدی … نگاه مرد روت قفل شده بود و زبونش از گفتن جملاتی که توی مغزش مدام پلی میشد ناتوان بود ..
+ تا کی میخای اینجوری نگام کنی ؟ دارم معذب میشم
_ معذرت میخام اصلا دست خودم نبود ، اخه خیلی زیبا شدی
چی ؟ چه اتفاقی افتاده ؟ چرا شنیدن چنین جمله ای از یک مرده نسبتا غریبه قلبت رو تپش انداخته بود ؟ تویی که پسر هارو حتی ادم به حساب نمی اوردی چرا چنین جمله ی ساده ای روت تاثیر گذاشت ؟ حتی خودت هم خبر نداشتی چه اتفاقی در درونت رخ میده فقط میدونستی اتفاق خوبی نیست ..
+ ممنونم ، نباید بریم ؟
_ حتما همراهم بیا
به همراه مرد از عمارت خارج شدید و سوار ماشین مرد شدید اما این بار راننده ای در کار نبود و خوده مرد تصمیم داشت پشت فرمون بشینه ، حرفی نزدی و روی صندلی شاگرد کناره مرد نشستی ، و بعد از بستن کمربند هاتون راه افتادین …
سکوت بینتون زیادی ازار دهنده بود پس کریستوفر با پلی کردن موزیک ملایمی سکوت بینتون رو سکشت ..
نا خودآگاه چشمت افتاد به فرمون که کریس اونرو تنها با یک دست کنترل میکرد ، و بد تر از اون رگ های برامده دستش ، بیش از حد جذاب بود …
سریعا نگاهت رو دزدیدی و سعی در پرت کردن حواست داشتی و بدونه کنترل دستت رو ویشگون میگرفتی … کریس دست ازادش رو روی دست هات قرار داد که با وارد شدن موجی از گرما به بدنت نگاهت رو به مرد مجاورت دادی ..
_ دست های زیبات زخم میشه مادام
+ ح حواسم نبود
…….
- ۱۱.۴k
- ۳۰ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط