𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁴"
𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁴"
بابا پشت فرمون نشست و حرکت کرد...
به شیشه خیره شدم... عابر پیاده ها.
کافه ای که همیشه میرفتم! کتابخونه مورد علاقم!
دیشب با آنا دوست صمیمیم خداحافظی کردم...
ولی خیلی چیزها داشتم که دلم براشون تنگ بشه...
همه ی روزهای بچگیم رو انگلیس گذشتهٔ بود، الان خیلی حس بدی بود ترک کردن اینجا...
ار طرفی برای برگشتن به کشور خودم به شدت هیجان داشتم!
هیون: +ميگما اونی
نگاهش کردم که گفت:
هیون: +دل توام برای اینجا تنگ میشه؟!
آرا: _خیلی... به اینجا عادت کرده بودم...
م.آ: بچها باور کنید وقتی بریم کره کلییی چیز دارید که دوسش داشته باشید!
لبخندی زدم و رو به هیون کمی آروم تر گفتم:
آرا: _هیون همزمااان خیلییی هیجان دارممم
آخرین گاز ساندویچم رو هم زدم که هیون گفت:
هیون: +منمممم...
حین حرف زدن بودیم که ماشین توقف کرد!
رسیده بودیم فرودگاه... بابا ماشین رو داخل پارکینگ فرودگاه پارک کرد.
چمدون هارو برداشتیم و تحویل دادیم...
چهل دقیقه بعد پرواز بود!
نگاهی به ساعت کردم: ۰۷:۲۰
گوشیم رو باز کردم و رفتم داخل اکسپلور...
یکم گشتم و وقتی خسته شدم هندزفریم رو تو گوشم کردم و آهنگ پلی کردم.
یه نیم ساعتی گذشته بود که رفتیم سمت گیت...
بلیت هامون چک شد و بعد از چند مین سوار هواپیمای بزرگی شدیم...
م.آ: هیون و آرا شما پیش هم بشینید.
آرا: اوکی
صندلی من A بود و کنار پنجره... من و هیون هم کنار هم نشستیم
بابا پشت فرمون نشست و حرکت کرد...
به شیشه خیره شدم... عابر پیاده ها.
کافه ای که همیشه میرفتم! کتابخونه مورد علاقم!
دیشب با آنا دوست صمیمیم خداحافظی کردم...
ولی خیلی چیزها داشتم که دلم براشون تنگ بشه...
همه ی روزهای بچگیم رو انگلیس گذشتهٔ بود، الان خیلی حس بدی بود ترک کردن اینجا...
ار طرفی برای برگشتن به کشور خودم به شدت هیجان داشتم!
هیون: +ميگما اونی
نگاهش کردم که گفت:
هیون: +دل توام برای اینجا تنگ میشه؟!
آرا: _خیلی... به اینجا عادت کرده بودم...
م.آ: بچها باور کنید وقتی بریم کره کلییی چیز دارید که دوسش داشته باشید!
لبخندی زدم و رو به هیون کمی آروم تر گفتم:
آرا: _هیون همزمااان خیلییی هیجان دارممم
آخرین گاز ساندویچم رو هم زدم که هیون گفت:
هیون: +منمممم...
حین حرف زدن بودیم که ماشین توقف کرد!
رسیده بودیم فرودگاه... بابا ماشین رو داخل پارکینگ فرودگاه پارک کرد.
چمدون هارو برداشتیم و تحویل دادیم...
چهل دقیقه بعد پرواز بود!
نگاهی به ساعت کردم: ۰۷:۲۰
گوشیم رو باز کردم و رفتم داخل اکسپلور...
یکم گشتم و وقتی خسته شدم هندزفریم رو تو گوشم کردم و آهنگ پلی کردم.
یه نیم ساعتی گذشته بود که رفتیم سمت گیت...
بلیت هامون چک شد و بعد از چند مین سوار هواپیمای بزرگی شدیم...
م.آ: هیون و آرا شما پیش هم بشینید.
آرا: اوکی
صندلی من A بود و کنار پنجره... من و هیون هم کنار هم نشستیم
۳.۵k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.