ازدواج اجباری
پارت ۲
*بعد از اینکه جانگ کوک در رو قفل کرد و رفت، پاشدم و نشستم روی صندلی*
*کمرم خیلی درد میکرد، واقعا با ضربه محکمی منو روی زمین پرت کرده بود!*
*بعد از مدتی..خبری از جانگ کوک نبود*
*فکر فرار به سرم زد اما میترسیدم...*
*داشتم به این فکر میکردم که چطوری فرار کنم که ناگهان صدای باز شدن در باعث شد همه فکر هام از یادم برن*
جانگ کوک: دو ساعته همینجایی، فکراتو کردی؟
ا/ت: من قرار نیست باهات ازدواج کنم
*جانگ کوک نزدیکم شد، صورتمو محکم گرفت*
جانگ کوک: فکر میکنی من باهات شوخی دارم؟
ا/ت: داره دردم میگیره..چیکار میکنی؟
جانگ کوک: تو مجبوری قبول کنی و باهام ازدواج کنی
ا/ت: من نمیخوام...نمیتونی مجبورم کنی!
جانگ کوک: چه بخوای، چه نخوای واقعیت همینه. تو قراره باهام ازدواج کنی
ا/ت: فکر میکنی من قبول میکنم؟
جانگ کوک: لجبازی رو بزار کنار. پدرت تورو به من تحویل داده و تو مال منی
ا/ت: این قرار نیست حقیقت رو عوض کنه، من هرکاری که دلم بخواد میکنم
جانگ کوک: اونوقت قراره تاوان پس بدی پرنسس
ا/ت: گمشو اونور، فکر میکنه من مثل دخترای دیگه ام
*جانگ کوک رو محکم هل دادم عقب*
جانگ کوک: دیگه داری عصبیم میکنی، تاوان کارهایی که میکنی خیلی سنگینه.
ا/ت: برو بابا، فکر کردی من قراره التماست کنم که بزاری برم؟ خودم میدونم خودمو نجات بدم
جانگ کوک: نمیتونی، تو مال منی و من اجازه رفتن به جایی رو بهت نمیدم
ا/ت: اون چیه اونجا؟
*جانگ کوک به اونور نگاه کرد، البته منم از فرصت استفاده کردم. هلش دادم و سریع فرار کردم به بیرون از اتاق*
ادامه دارد...
*بعد از اینکه جانگ کوک در رو قفل کرد و رفت، پاشدم و نشستم روی صندلی*
*کمرم خیلی درد میکرد، واقعا با ضربه محکمی منو روی زمین پرت کرده بود!*
*بعد از مدتی..خبری از جانگ کوک نبود*
*فکر فرار به سرم زد اما میترسیدم...*
*داشتم به این فکر میکردم که چطوری فرار کنم که ناگهان صدای باز شدن در باعث شد همه فکر هام از یادم برن*
جانگ کوک: دو ساعته همینجایی، فکراتو کردی؟
ا/ت: من قرار نیست باهات ازدواج کنم
*جانگ کوک نزدیکم شد، صورتمو محکم گرفت*
جانگ کوک: فکر میکنی من باهات شوخی دارم؟
ا/ت: داره دردم میگیره..چیکار میکنی؟
جانگ کوک: تو مجبوری قبول کنی و باهام ازدواج کنی
ا/ت: من نمیخوام...نمیتونی مجبورم کنی!
جانگ کوک: چه بخوای، چه نخوای واقعیت همینه. تو قراره باهام ازدواج کنی
ا/ت: فکر میکنی من قبول میکنم؟
جانگ کوک: لجبازی رو بزار کنار. پدرت تورو به من تحویل داده و تو مال منی
ا/ت: این قرار نیست حقیقت رو عوض کنه، من هرکاری که دلم بخواد میکنم
جانگ کوک: اونوقت قراره تاوان پس بدی پرنسس
ا/ت: گمشو اونور، فکر میکنه من مثل دخترای دیگه ام
*جانگ کوک رو محکم هل دادم عقب*
جانگ کوک: دیگه داری عصبیم میکنی، تاوان کارهایی که میکنی خیلی سنگینه.
ا/ت: برو بابا، فکر کردی من قراره التماست کنم که بزاری برم؟ خودم میدونم خودمو نجات بدم
جانگ کوک: نمیتونی، تو مال منی و من اجازه رفتن به جایی رو بهت نمیدم
ا/ت: اون چیه اونجا؟
*جانگ کوک به اونور نگاه کرد، البته منم از فرصت استفاده کردم. هلش دادم و سریع فرار کردم به بیرون از اتاق*
ادامه دارد...
۵۷۸
۲۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.